در با شدت باز شد و قامت جولیا معرض دید قرار گرفت. رو به هوسوک و یونگی که هنوزم به دعوای بچگونه شون ادامه میدادن داد زد:«شما احمقا نمیخواید آروم بگیرید؟»
هر دوشون به طرف جولیا و دو نفری که پشت سرش قرار داشتن برگشتند.
یونگی پوکر نگاش کرد و بدون اینکه بدونه او فرمانده اس گفت:«احمق تویی نه من!»
یکی از دو پسری که پشت سرش ایستاده بود گفت:«چطور جرئت میکنی بگی احمق ها؟»
یونگی که از همه چیز بی خبر بود پوکر تر از قبل به پسره نگا کرد.
جولیا بیخیال این موضوع شد و خطاب به دو پسر گفت:«کیکارو کیچیرو از این به بعد شما مسئول این دو نفر هستید»
_اما فرمانده...
جولیا به سمت کیکارو که میخواست مخالفت کنه برگشت و گفت:«فرمانده کیم دستور داده»
هر دو به اجبار سر تکون دادن.
هوسوک و یونگی که بحث یجورایی به نظر خطرناک میرسید گیج به جولیا و دو پسر خیره شدند.
هوسوک:«چی شد؟»
جولیا به سمت زندان شون رفت و درو باز کرد. کیچیرو هم به طرف یونگی رفت و با دستبند دستشو بست و به تقلا های یونگی توجهی نکرد. دستای هوسوک هم توسط کیکارو بسته شد.
یونگی که هنوزم گیج بود و تقلا میکرد پرسید:«صبر کنید ببینم! اینجا چه خبره؟! اصلا ما توی زندان چیکار میکردیم؟»
_بعدا میفهمید
تهیونگ به طرف میله های زندانش رفت. نگران و متعجب بهشون نگا کرد و گفت:«اون دو تا رو کجا میبرید؟»
جولیا بهش نگا کرد و گفت:«فضولیش به شما نیومده»
یونگی محکم دستشو از تو دستای قوی کیچیرو بیرون کشید و برای محافظت از خودش لگد محکمی به پاش زد اما او که نمیدونست کیچیرو نسبت به این درد ها بی حسه... کیچیرو هم در جواب لگدی بهش زد که محکم به دیوار پشتش برخورد و درد وحشتناکی تو بدنش پیچید.
هوسوک هم با فکر اینکه "اونا آدمای خطرناکین" ترسیده آب دهنشو قورت داد. ناگهان نگاهش به سمت شمشیر هایی که به کمرشون بسته بودن رفت و قضیه اینکه اونا آموزش نظامی دیدن هضم شد... ولی یه سوال واسش ایجاد شد؛ چرا به جا تفنگ شمشیر به کمر بستن؟!
کیچیرو با کشیدن موهای یونگی ای که روی زمین افتاده بود سرشو بالا آورد و با جدیت گفت:«گستاخی ای ازت ببینم بد تر از اینا سرت میارم!»
یونگی در جواب فقط اخم کرد و سعی کرد باهاش درگیر نشه چون واقعا دردی که بهش داده بود وحشتناک بود.
دست بندی که به دست یونگی وصل بود رو تو دستش گرفت و مجبورش کرد بلند شه. بعد به طرف جلو هدایتش کرد (در واقع با خشونت هلش داد) و رو به جولیا سر خم کرد.
ESTÁS LEYENDO
Dragon
Fanfic[کامل شده] تهیونگ ناخواسته درگیر قدرت آتشی میشه که مردم از اون میترسن و این اوج فاجعه نیس.. همه چیز اونقدرا هم بد نیس تا اینکه سر کله دختری پیدا میشه و اونو هم گروهی هاش رو به یه دنیای دیگه میبره کاپل : ویکوک، نامجین، سپ (فرند شیپ)، یونمین *همه ممبر...