Dragon

Part 21

نامجون به چشمای خونسرد مادر دنیل نگاه کرد و گفت:«بالاخره میگی یا نه!»

زن چشماشو تو حدقه چرخوند و گفت:«این دیگه چه سوالیه معلومه که من دستور ندادم»

_از کجا مطمئن باشم که تو نبودی؟

زن کلافه پوفی کشید و گفت:«ببین فرمانده من اگه دستور داده بودم هیچ وقت نمیومدم لوش بدم که»

ولی نامجون حرفشو باور نکرد. جیمی در مورد قول شکسته بهش گفته بود پس ممکن بود این همون قول شکسته باشه... نه الان نمیتونست نسبت به همه چی 100 درصد تصمیم بگیره باید یکم صبر میکرد و مدارک و اطلاعات بیشتری جمع میکرد.

نامجون دستاشو روی میز گذاشت و انگشتاشو توی هم قفل کرد و گفت:«ولی من نمیتونم به حرف تون اعتماد کنم»

زن دوباره پوفی کشید و گفت:«کاملا واضحه که کار من نبوده! میخواید اصلا تحقیق کنید»

نامجون لبخندی که حرصشو در بیاره زد و گفت:«نگران اونجا هاش نباش تحقیق مون هم میکنیم... ولی اگه بفهمم دروغ گفتی بی برو برگشت تبعیدت میکنم»

---------------------------------------------

چند ضربه به دست یونگی زد و ازش خواست تا صورتشو نزدیک تر بیاره.

یونگی هم طبق خواسته هوسوک خودشو بهش نزدیک تر کرد که هوسوک کنار گوشش گفت:«اون روز جونگکوک رو دیدم که دستای تهیونگو باند پیچی میکنه»

یونگی شونه ای بالا انداخت و بیخیال گفت:«خب حالا این به من چه؟»

_کیس داشتن

غذایی که داشت میخورد توی گلوش پرید و بعد از چند سرفه که حالش بهتر شد رو به هوسوک گفت:«وات د فاک! منظورت چیه؟»

_حالا اینو بیخیال من یه نقشه دارم

بعد لبخند شیطنت آمیزی زد که یونگی رو کنجکاو کرد.

قبل از اینکه نقشه رو به یونگی بگه با همون نگاه شیطنتش به تهیونگ و جونگکوک که غذا میخوردند نگاه کرد.

جونگکوک با حس نگاه سنگین هوسوک بهش نگاه انداخت و پرسید:«چیه؟»

لبخند ضایعی زد و گفت:«هیچی هیچی»

لبشو کنار گوش یونگی گذاشت و با دستش لبشو پنهون کرد تا لبخونی نکنن و نقشه رو واسش زمزمه کرد.

جونگکوک بعد از دیدن لبخند شیطنت یونگی متعجب به سوکجین نگاه کرد و دستشو به معنی "چِشونه؟" تکون داد که سوکجین هم شونه شو به معنی "نمیدونم" بالا انداخت.

--

تازه از سالن غذا خوری خارج شده بودن و جونگکوک در حالی که به چهره تهیونگ خیره بود پرسید:«دستات بهتره؟»

تهیونگ لبخندی زد و با ایستادنش دستای باند پیچی شده شو بالا آورد و جواب داد:«آره به لطف تو»