Part 22

445 108 12
                                    

جولیا با جدیت به تهیونگ که نگران رو به روش نشسته بود نگاه کرد و پرسید:«چرا این کارو کردی؟»

_من این کارو نکردم!

جولیا چشمشو تو حدقه چرخوند و گفت:«همه اول همینو میگن ولی بعد دستشون رو میشه... دوباره میپرسم چرا؟!»

_من این کارو نکردم چند بار باید بگم؟!

_پس کی قاتله؟

تهیونگ پوفی کشید و گفت:«من از کجا بدونم!»

جولیا برگه ها رو جمع کرد و در حالی که از جاش بلند میشد گفت:«که اینطور»

--

نامجون پیشونیشو مالش داد و گفت:«پس هیچی نگفت» نفس عمیقی کشید و با خستگی سرشو بین دستاشو گرفت و گفت:«وای خدا انقدر شوک بهم وارد شده که سرم داره میترکه از درد»

جولیا به طرفش رفت و شونه هاشو گرفت و کمی نوازش کرد و گفت:«آروم باش نامجون منم خیلی شوکه شدم»

دوباره نفس عمیقی کشید و دستاشو زیر چونه اش گذاشت و سرشو بهش تکیه داد و گفت:«چرا تهیونگ؟!»

جولیا هم آهی کشید و گفت:«ولی من حس میکنم کار تهیونگ نیس»

_منم... ولی مدرکا حسمو نقص میکنه

جولیا به نشونه تایید سر تکون داد و گفت:«ولی یکم فکر کن... تهیونگ قدرت اژدها تو رگ هاشه ممکنه عقیده و ایده هاش بهش منتقل شده باشه یا اینکه ممکنه اژدها کنترلش کرده باشه»

نامجون متعجب بهش نگاه کرد و گفت:«اژدها میتونه کنترلش کنه؟»

_به هر حال یه ربع قدرت اژدها رو داره... وقتی اژدها میتونه دروازه عبور بسازه چرا نتونه کسی که قدرتشو داره کنترل کنه؟!

دستی تو موهاش کشید و گفت:«راست میگی... به این فکر نکرده بودم»

_البته این فقط یه حدسه

_ولی کاملا با عقل جور در میاد

---------------------------------------------

تهیونگ به دیوار خاکستری و کثیف پشتش تکیه داد و زانو هاشو بغل گرفت و توی فکر فرو رفت.

سربازی که کنار سلولش داشت رد میشد نگاه بدی بهش انداخت و گفت:«خیلی احمقی.. اگه دیگه تونستی شاه به این خوبی پیدا کنی!»

تهیونگ با اخم بهش نگاه کرد و گفت:«من نکشتم!»

پوزخندی زد و گفت:«با این حال بازم دروغ میگی... هه»

_من دروغ نمیگم! نکشتمش!

_چرا ثابتش نمیکنی هوم؟ وقتی پلاکت اسمت و اثر انگشتت تو اتاقش پیدا شده چجوری میخوای جرمتو نقص کنی؟!

تهیونگ متعجب بهش نگاه کرد و گفت:«امکان نداره! من حتی پامم به اون اتاق نرسیده چه برسه به جا موندن اثر انگشت»

DragonWhere stories live. Discover now