Part 05

608 140 4
                                    

یونگی با دیدن اتفاقی که داره برا پسر میوفته با چشمای ترسیده و ناباور زیر لب گفت:«امکان نداره!»

غیر از اینکه داشت بزرگ تر میشد جسمش هم تغییر میکرد. ناگهان دو خط باریک از کمرش بیرون زد و کم کم اون خط ها به بالهای بزرگی تبدیل شد.

هوسوک ترسیده در حالی که به پسری که به اژدها تبدیل میشد نگا میکرد یونگی رو با خودش عقب تر برد.

جونگکوک سریع از بین درختا گذشت تا اینکه تونست یونگی و هوسوک رو ببینه و با صدای بلندی گفت:«اینجا چیکار میکنید؟ اینی که جلوتونه واقعا اژدهائه؟!»

تهیونگ هم بالاخره رسید و با اینکه ترسیده بود فریاد زد:«تا حواسش نیس بیا بریم!»

یونگی سریع عقب عقب رفت چون واقعا اون موجود خیلی داشت بزرگ میشد و هر لحظه ممکن بود زیرش له بشن.

در حالی که دست هوسوکو گرفته بود برگشت و از بین درختا دوید ولی سرعتش جوری نبود که هوسوک ازش جا بمونه.

اژدها بعد از تبدیل شدنش پاشو به زمین کوبید به طوری که زمین لرزید و تهیونگ و هوسوک زمین خوردند ولی جونگکوک و یونگی تعادلشون رو حفظ کردند.

جونگکوک ترسیده و با چشمای شوکه زده به اژدها نگا کرد اما دیگه اژدهایی ندید... انگار که از اول هم اونجا نبوده.

گیج و متعجب زیر لب گفت:«چی؟!»

تهیونگ هم بلند شد و برگشت و دید که اصلا اژدهایی وجود نداره. متعجب گفت:«امکان نداره! او همین الان زمین لرزه درست کرد! پس کجا رفت؟!»

سوکجین سریع خودشو بهشون رسوند و به طرف هوسوک رفت و کمکش کرد تا بلند شه. در همون حال خطاب به همه شون پرسید:«بچه ها حالتون خوبه؟»

جونگکوک با دقت به اطراف نگا کرد و خطاب به تهیونگ گفت:«نکنه استتار کرده!»

تهیونگ هم مثل جونگکوک دقیق به اطراف نگا کرد و گفت:«امکانش که هس اما چطوری؟»

_نمیدونم

_اون خیلی بزرگ بود مطمئنا نمیتونه استتار کنه

یونگی هم به بحثشون اضافه شد:«شاید بتونه نامرئی شه!»

همه ترسیده به سمت یونگی برگشتند. راست میگفت... ممکن بود نامرئی شده باشه.

هوسوک دستشو رو قلب خودش گذاشت و گفت:«وای بسه! بگید توهمی شدیم و اژدهایی ندیدیم»

یونگی بهش نگا کرد و گفت:«ولی دیدیم»

هوسوک اخمی کرد و گفت:«اگه توی لعنتی دست نمیزدی بهش تبدیل به اژدها نمیشد!»

یونگی هم اخم کرد و با فریاد جواب داد:«من از کجا باید میدونستم که اون تخم یه اژدهائه!!!»

تهیونگ وسط دعواشون پرید و گفت:«صبر کن ببینم! اون مگه از اول اژدها نبود؟!»

هر دو به سمت تهیونگ برگشتند و جواب دادند:«نه!»

DragonWhere stories live. Discover now