هیچ کس نمیدونه یه کابوس میتونه چقدر تو رو تحت تاثیر بذاره وقتی خودت کسی هستی که توی کابوست به بقیه آسیب میزنی.
همه چی جوری اتفاق میوفته که حتی واقعی تر از بیداری به نظر میرسه. حواس پنجگانه ات فعال ترن. دیگه کابوس نمی بینی، کابوست رو زندگی میکنی.
به چشم های ترسیده ی قربانیت نگاه میکنی و انگشت هات دور گلوش محکم تر میشه.
اشک هاش رو گونه هاش میریزه و تلاشش برای باز کردن انگشتات از دور گردنش بی نتیجه میمونه." لطفا...لطفا..."
صدای خفه ای که همراه با خرخر از بین لب هاش خارج میشه باعث میشه گردنش رو بیشتر فشار بدی.
مرگ تو پوزخندت میشینه، به چشمات سرایت میکنه و انشعاب هاش به نوک انگشتات میرسه.مِهی که تو فضاست بیشتر به سمتتون کشیده میشه.
می بینیش؟
اون چشم ها بهت خیره شدن و دارن برای زنده موندن گریه میکنن!
اون لب ها کبود شدن و ناامیدانه دنبالِ اکسیژنی می گردن که نیست!
اون دست ها به هر جایی چنگ میزنه و دنبال طنابیه تا خودش رو به زندگی نزدیک کنه ولی موفق نمیشه!چه حسی داری؟
چه حسی داری وقتی جون یه آدم دیگه به یه حرکت کوچیک تو بستگی داره؟!" لطفا، لویی...خواهش میکنم."
میشنوی؟
صداش تو اتاق خالی راه میوفته و از در و دیوار بالا میره، خودش رو به هر طرف میکوبونه و به پات میوفته تا بهش رحم کنی."من میخوام... زنده بمونم لو... من- خواهش میکنم!"
باور میکنی؟
ولی اون خودش گفت دلش میخواد بمیره!
الان هم نمیخواد زنده بمونه، التماس میکنه چون فقط میترسه بمیره.ترس از مرگ یه چیز طبیعیه.
ناخودآگاهه. از رو غریضه ست.
هیچ کدوم این ها مهم نیست. مهم اینه دلش نمیخواد زنده بمونه. خسته ست. اون واقعا از زندگی کردن خسته ست." لو-"
انگشت هات رو تا جایی که میتونی جمع میکنی و فشار میدی تا دیگه حرف نزنه. کافیه. باید تموم شه.
دست و پا زدن هاش اول بیشتر میشه و صدای خرخری که از بین لب هاش بیرون میاد هم همینطور. بیشتری که هی کمتر و کمتر میشه تا وقتی پلک هاش روی هم میوفته و سرش کج میشه.
اون رفته.
کجا؟
مهم نیست!بهشت؟
خوبه.جهنم؟
اگه زنده میموند گناه های بیشتری میکرد پس باز هم در حقش لطف کردی.پوچی؟
آرامش داره.تو ماموریتت رو انجام دادی و حالا دوباره، پایانِ تکراری و آشنا شروع میشه. برگشتن به واقعیت، جایی که همه ی این ها شکنجه ی ناخودآگاهت برای یادآوریِ خود واقعیت، بهت بوده!
YOU ARE READING
Sun Ain't Gonna Shine Anymore [L.S]
Fanfictionلویی مرگه. دستاش قاتله، چشم هاش خطره و لبخندهاش دروغ... هری زندگیه، دستاش هنره، چشم هاش آرامشه و لبخندهاش واقعی. ترکیب قشنگیه اما پایان قشنگی هم داره؟ #loveislove #larrystylinson