وقتی به مرگ فکر میکنی چی تو ذهنت نقش میبنده؟
یه جسم بی جون؟
با چشمای بسته؟
سرمای بدنش رو حس میکنی؟
خالی از روح بودنش رو چطور؟اولین کلمه ای که بعد از همه ی اینا به ذهنت میرسه چیه؟
درد؟!
آرامش؟!
شایدم ترس.ولی این مهم نیست که تو چه حسی به مرگ داری، چطور تصورش میکنی یا کِی بهش میرسی...
چون تو راه فراری ازش نداری.
هیچ کس نداره.
و این برای همه ی ما آدم ها، ترسناکه.انقدر ترسناک که گاهی ضمیر ناخودآگاه، برای دفاع در برابر این ترس فلج کننده، کنترل رو به دست میگیره و زندگی رو پس میزنه...
و این خیلی راحت تر میشه وقتی زندگی باب میل اون فرد پیش نمیره!تو کادویی که قرار باشه ازت پس گرفته بشه رو حتی باز نمیکنی!
زندگی ای که پر از سختی و درده و میدونی یه روز تموم میشه رو هم، ترجیح میدی خودت به پایان برسونی.
چون وابسته شدن به چیزی که قراره از دستش بدی، مسخره ست.با خودت میگی "من که نخواستم به دنیا بیام!"
و بعد کادو رو پرت میکنی تو صورت صاحبش!دلیل تک تکِ جملاتِ ناامیدانه ای که آدم ها به زبون میارن همینه. همه وقتی به مشکل بزرگی تو زندگیشون بر میخورن اولین چیزی که به ذهنشون میرسه پس دادنِ کادوئه.
اصلا چه فایده ای داره جنگیدن وقتی قراره تهِ همه چیز و عاقبتِ هر کسی، به یه نقطه ختم شه: مرگ!
وقتی ناراحتی و درد دستاش رو دور گلوت حلقه کرده، زندگی رو بی ارزش و مرگ رو بهتر از این زندگیِ تحمیل شده بهت می بینی...و همه ی اینا باعث میشه به دروغ اعتراف کنی: دلم میخواد بمیرم...
ولی هی!!! رفیق!!! صادق باش...
هیچ کس نمیخواد بمیره! هیچ کس!چون همه میترسن!
کسی که میگه من از مرگ نمیترسم، یا توهم زده،
یا دروغ میگه و یا ذهنش انقدر آسیب دیده که دچار مشکل روانی شده چون ترس از مرگ، یکی از ابتدایی ترین غریزه ی آدم ها برای بقاست.نمیتونه وجود نداشته باشه!
درنتیجه، یه قاتل هم از مرگ میترسه. شاید حتی بیشتر از یه آدمِ معمولی!
چون اون بارها روحِ یه انسان رو از کالبدش بیرون کشیده و به تماشای این اتفاق نشسته.
از کار افتادنِ تپش های قلبی که تا چند لحظه قلب ضربانش رو زیر دستت حس میکردی، هیچ وقت برای یه آدمِ معمولی، عادی نمیشه...
و این دلیلِ فشارِ ذهنی و کابوس هاییه که بعد از انجام دادنِ اولین قتل ذهن انسان رو از هم می پاشونه. لمسِ مرگ و بیشتر شدنِ ترس ازش!
***
"ببخشید فکر کنم گوشام جدیدا مشکل پیدا کرده، میشه دوباره جمله ات رو تکرار کنی؟"
YOU ARE READING
Sun Ain't Gonna Shine Anymore [L.S]
Fanficلویی مرگه. دستاش قاتله، چشم هاش خطره و لبخندهاش دروغ... هری زندگیه، دستاش هنره، چشم هاش آرامشه و لبخندهاش واقعی. ترکیب قشنگیه اما پایان قشنگی هم داره؟ #loveislove #larrystylinson