○12) Did You Delete Someone From Your Life?!

1.2K 297 488
                                    

لویی با استرس برای آخرین بار تو آینه ی جلوی ماشین به خودش نگاه کرد و پیاده شد. کنارِ درِ سیاه رنگِ ساختمون ایستاد و خودش رو از جلوی هری کنار کشید.

هری با تعجب به لویی نگاه کرد اما قبل از اینکه با طولانی شدن واکنشش بهش توهین کنه نگاهش رو ازش گرفت و وارد ساختمون شد.

اینکه اون انتظار نداشت لویی انقدر جنتلمنانه برخورد کنه فقط بخاطرِ برخورد های خشکِ لویی و بحث هاشون نبود، هری برای فروختنِ کارهاش قبل از قرارداد بستن با راشل، با آدم های پولدار زیادی سروکله زده بود که فقط با دیدن لباس ها و ظاهرِ معمولیش حتی حاضر نشدن به نقاشی هاش نگاهی بندازن یا بهش شانسِ پیشرفت بدن.

و لویی...اون هم از همین آدم ها بود....

هری همزمان با دنبال کردنِ قدم های لویی، بیشتر به فکر فرو رفت و از اولین برخوردی که با لویی داشت، تا همین الان رو با ذره بین زیر نظر گرفت.

نگاهِ لویی وقتی هری ازش خواست بجای رفتن و انجام دادنِ کاری که داشت چارلی رو درمان کنه، خشک و سرد بود. میتونست قبول نکنه و به راحتی هری رو پس بزنه اما این کارو نکرد. لعنت! اون حتی برای پرداخت پول هم بهش فرصت داد و اینو تو روزهای بعد اصلا به روش نیاورد...

در طول این مدت، درسته رفتارِ ضد و نقیضی از خودش بروز داد اما همیشه متفاوت از اون پولدار های عوضی و خودخواه عمل کرد!

هری با شنیدن صدایِ سرفه ای به خودش اومد و نگاهشو به سمت صدا چرخوند.
لویی که بالاخره موفق شده بود توجه هری رو جلب کنه ابروشو بالا انداخت و سوالی بهش نگاه کرد اما وقتی نگاهِ گیج هری رو دید فهمید اون ناخواسته بهش خیره شده پس نگاهشو از هری گرفت و به تصویر خودش تو آینه ی آسانسور دوخت.

لوییِ قاتل تو آینه بهش پوزخند زد، پاهاشو به عرض شونه باز کرد و دستاشو تو جیب شلوارش فرو برد.

مردونه تر به نظر میرسید اما باز هم کافی نبود...در برابر مارتین با اون قد بلند و شونه های کشیده اش لویی هیچ شانسی نداشت.

مارتین...مارتین...

لویی چشماشو برای افکاری که مثل همیشه مشغول تحسین اون مرد شده بود چرخوند و ناخودآگاه لبخند محوی زد.

آشنایی با مارتین جز معدود اتفاقات خوبِ زندگیش بود که به لطف مادرخونده ش، الیویا اتفاق افتاد.

دوست های صمیمی دانشگاه و معشوقه های قدیمی...
رابطه ی کوتاهی که بخاطر مشکلاتِ خانودگی الیویا بهم خورد و خیلی زود تبدیل به یه عشق یه طرفه شد.

لویی هیچ وقت جزئیاتِ دلیلِ بهم خوردنِ رابطه ی اون دوتا رو نفهمید اما اینو میدونست که مارتین هرگز از عاشق بودن دست نکشید. عشقی که هنوز ادامه داشت...

Sun Ain't Gonna Shine Anymore [L.S]Where stories live. Discover now