●9) Do You Apologize?!

1.3K 317 594
                                    

"سگت کجاست هری؟"

'خطر!'
این چیزی بود ذهن هری رو بلافاصله تحت تاثیر قرار داد.

از نظر علمی تو این موقعیت، تمام بدن به همراه مغز برای مقابله با اون تهدید تحت فشار قرار میگیره.

ضربان قلب و فشار خون بالا میره و سوخت وساز بدن جوری تغییر می­کنه که انرژی زیادی تو عضله ها آزاد میشه.

مغز کاملا روی وضعیت تهدید آمیز تمرکز میکنه تا راه حلی برای اجتناب ازش پیدا کنه و برای این کار از تمام حواس پنجگانه کمک میگیره.

و این دقیقا چیزی بود که هری تو چند ثانیه تجربه کرد.
صدای تپش های بلند قلبش رو تو سرش می شنید و با بالا رفتن دمای بدنش کف دست هاش و پیشونیش شروع به عرق کردن، کرد.

هریِ ترسیده ی ذهنش داد میزد: فرار کن!

فرار قطعا شانس زنده موندنشو بالا می برد چون جان و کول جلوی راشل رو می گرفتن و اینجوری فرصت دور شدن از اونجا رو بدست می آورد.

اما با اینکار بازی رو می باخت.

شانس گیر انداختن راشل تا حد زیادی از دست می رفت چون این قانونه.
تو نمیتونی یه روباه رو تو تله گیر بندازی اگه اون از وجودِ تله خبر داشته باشه. اینجوری درست وقتی فکر میکنی موفق شدی، تنها چیزی که بجای طعمه باهاش مواجه میشی، "یه تله ی بزرگ تره" که خودت رو نابود میکنه!


پس هریِ جنگجوی توی ذهنش همزمان داد زد: مقاومت کن!

و انفجار افکار مختلف تو نورون های مغز هری باعث شد پسر چند بار پلک بزنه و برای خرید زمان بیشتر واسه به نتیجه ی درست رسیدن، همه چیز رو انکار کنه!

"منظورت چیه که سگم کجاست؟"

فک راشل منقبض شد و اما خیلی سریع دوباره نقابِ -تو نمیتونی منو عصبی کنی- رو روی صورتش زد و چشماش رو ریز کرد، درحالی که مغز هری به سرعت نور دنبال بهترین دلیل منطقی- اما دروغ، به عنوان جواب می گشت.

" این بازی رو همینجا تموم کن و فقط به سوالم جواب بده پسر."

راشل کمی به سمت هری خم شد و آرنجش رو روی میز گذاشت.

"و به اینکه دروغ بگی حتی فکر هم نکن!"

فشار زیاد همیشه باعث تسلیم شدن آدم ها میشه. و هری فاصله ی ناچیزی با باختن خودش داشت. برای اولین بار، همچین موقعیتی رو تجربه می کرد و این واقعا ترسناک بود!

اما صدای لویی تو ذهنش زنده شد و ستونِ افکاری که اونو به سمت تاریکی هل میداد رو لرزوند.

Sun Ain't Gonna Shine Anymore [L.S]Where stories live. Discover now