●43) What's The One Thing That Make You Better?

756 197 1.1K
                                    


آنچه در پارت قبل سان گذشت:

لویی هری رو بوسید🥳
پایان.

هشدار

این پارت چیزهای بیشتر از چیزِ پارت قبل داره😂

***

چیزهای خوب اتفاق میوفتن، اما تو قصه ها و رمان های تخیلی و برای آدم های خوب، نه تو زندگی واقعی و نه برای اون. لویی این رو میدونست.

چیزهای خوب همیشه از کنارش رد میشدن و به آدم های دیگه میرسیدن. اون همیشه یه تماشاچی بود و این انقدر تکرار شده بود که حتی دیگه اذیتش نمیکرد.

اما برای اولین بار، و فقط همین یک بار، لویی میتونست حضور سرنوشت رو کنارشون حس کنه که با رضایت بهشون خیره شده و اتفاق خوبِ اون رو بهش هدیه میده.

بوسیدنِ هری اشتباه ترین کاری بود که تو زندگیش انجام داد اما حرکت لب هاشون روی هم؟
حرکت انگشت هاشون روی بدن هم؟
تک تک لمس هاشون حسِ درستی میداد و لویی چقدر پشیمون بود از اینکه زودتر انجامشون نداده.

"تو من رو بوسیدی!"

این اولین چیزی بود که هری به زبون آورد وقتی لویی عقب کشید و شروع به نفس نفس زدن کرد.

قلبش هنوز تند میزد و روی سرانگشت هاش روشن و خاموش شدن جرقه ها رو احساس میکرد. انگار لویی با چسبوندن لب هاشون بهم یه مخدرِ قوی به وجودش تزریق کرده و حالا اون میتونست همه ی واکنش های عصبی‌ای که تو نورون هاش اتفاق میوفته رو دوبرابر حس کنه.

"تو من رو بوسیدی؟!"

هری دوباره تکرار کرد اما این بار لحنش سوالی بود چون نمیتونست اتفاقی که افتاده بود رو باور کنه. شاید همه چیز توهم اون بوده یا حتی شاید خواب دیده؟

لویی نفس عمیقی کشید و بالاخره به خودش جرات باز کردن پلک هاش داد، چشم هاش رو باز کرد و با دیدن چهره ی هری ناخودآگاه لبخند زد، دست هاش رو روی گونه های پسر گذاشت و تمام دنیا به جز چیزی که بین دست هاش بود براش بی معنی شد.

"آره هری، من بوسیدمت."

'و خدایا، اون فوق العاده بود!'

لویی تو ذهنش ادامه داد و خواست دست هاش رو برداره اما هری خیلی سریع مچ دستش رو گرفت و مانع شد.

"صبر کن... تو اینکار رو کردی تا فقط من...من نخوام..."

سیب گلوی پسر بالا پایین شد و حلقه ی دستش دور مچ لویی شل. چیزی که باعث شد چشم های لویی از فکری که به ذهن پسر هنرمند رسیده گرد شه. فشاری به گونه های پسر که بین دست هاش قاب گرفته شده بود وارد کنه و سرش رو کمی پایین تر بکشه.

"نه نه نه نه هری!"

لویی پیشونیش رو به پیشونی هری تکیه داد و چشم هاش رو بست قبل از اینکه زمزمه کنه:

Sun Ain't Gonna Shine Anymore [L.S]Where stories live. Discover now