های!
صرفا جهت یادآوری: تیکه ی اول پارت آنچه گذشته.آنچه گذشت: لویی رید به بلو و مارگارت و بعدش هری و لویی رو دزدیدن.
.
.
.
لویی درحالی که از بین کوچه پس کوچه های تاریک پایین شهر میدوید، چند بار به عقب برگشت تا به کسایی که دنبالشون بودن شلیک کنه. اون و بلو در حال فرار از افراد یکی از بزرگ ترین مافیای اروپا بودن. گوستاف بلگدرن، کسی که کمتر از نیم ساعت پیش توسط بلو و اون به قتل رسیده بود!
"بلو!"
لویی که برای کمک به پسر اونجا بود، صداش کرد چون ظاهرا اون ترجیح میداد با هدف گیری بی نقصش کسایی که دنبالشون بودن رو بکشه تا بخواد فرار کنه و بخاطر همین ازش عقب مونده بود.
"بلو! عجله کن! باید زودتر به اسکله برسیم!"
تنها راه زنده موندنشون این بود که با قایق از اونجا فرار کنن، فقط باید سر وقت به قرارشون با صاحب قایق میرسیدن اما به نظر میرسید بلو اصلا صدای اون رو نمیشنوه.
و این خطرناک بود. هر چقدر هم که پسر مو فرفری تیرانداز ماهری بود اما آدم های زیادی دنبالشون بودن و شکست دادنِ همه ی اونها بیشتر از توان اونا بود.
لویی نگاهی به ساعتش انداخت، اون ها فقط بیست دقیقه دیگه وقت داشتن، و بعد نگاهش رو به بلو دوخت که چطور برای کشتن، تمرکز کرده بود و شلیک میکرد و هیچ کدوم از شلیک هاش خطا نمیرفت!
وقتی بلو ازش خواسته بود برای کشتن اون مرد بهش کمک کنه، لویی بدون اینکه هیچ سوالی بپرسه قبول کرد چون به اون پسر مدیون بود و کسی که میخواست بکشه هم آدمِ بی گناهی نبود.
اما حالا احساس میکرد یه چیزی درست نیست. بلو داشت احساساتی و از روی خشم و نفرت عمل میکرد. چهره ی مرد، قبل از مرگ و جوری که به چشم های بلو خیره شده بود نشون میداد اون رو حتی بهتر از لویی میشناخت.
وقتی صدای شلیک گلوله ها بیشتر شد لویی دست از فکر کردن کشید و بعد از لعنت فرستادن به خودش، راه اومده رو برگشت. با تمام سرعت به سمت بلو دوید و وقتی بهش رسید دستش رو گرفت.
"هی! داری چیکار میکنی؟ بلو! ما باید فرار کنیم!"
بلو دست لویی رو کنار زد و اون رو به عقب هل داد و همون لحظه تیری از بینشون گذشت.
"تو میتونی بری! من هنوز کارم اینجا تموم نشده!"
بلو جواب داد و بلافاصله دوباره تیراندازی رو شروع کرد، کاری که باعث شد لویی شوکه بهش زل بزنه! منظور پسر از این حرف چی بود؟! نکنه قصد خودکشی داشت؟!
YOU ARE READING
Sun Ain't Gonna Shine Anymore [L.S]
Fanfictionلویی مرگه. دستاش قاتله، چشم هاش خطره و لبخندهاش دروغ... هری زندگیه، دستاش هنره، چشم هاش آرامشه و لبخندهاش واقعی. ترکیب قشنگیه اما پایان قشنگی هم داره؟ #loveislove #larrystylinson