-3-

1.3K 287 23
                                    

تهیونگ: هی هیونگ..اون‌زهر ماری رو بده به من‌ببینم..
بلند شو خودتو جمع کن..

یونگی با شنیدن صدای تهیونگ بلند شد و تو چشماش زل زد..

توقع داشت تمام درداشو از طریق چشماش به تهیونگ بفهمونه..گاهی موفقیت امیز بود..تهیونگ ادم عجیبی بود ک درک بالایی داشت..

تهیونگ:میدونستم قراره با این صحنه رو به رو بشم..بهتر نیست یکم‌بیخیال باشی؟

یونگی:بیخیالم..

تهیونگ:من تورو بهتر از خودت میشناسم هیونگ تو فقط ظاهرت بی خیاله وگرنه جوری به مسائل فکر میکنی..که توان راه رفتن رو ازت میگیره..من اینو میفهمم
بیا کنارم بشین..اون زهر مارم انقد ریختی تو معدت که حس میکنم داری شبیهش میشی

یونگی ازین‌که مشروب مرغوب و نازنینش توسط تهیونگ زهر ماری خطاب شده بود اخم کرد

کنارش نشست و دستشو روی سرش گذاشت
تهیونگ:سرتو بزار اینجا و بخواب هیونگ..فردا بیشتر حرف میزنیم..

به پاش اشاره کرد یونگی نیشخند زد و سرشو تکون داد بلند شد و به طرف اتاقش رفت..

ته شونه بالا انداخت میدونست یونگی‌الان به این‌احتیاج داره اما خودش داره مقاومت میکنه.. لباساشو با یه دست لباس پشمالو عوض کرد و روی تختش رفت..فکرش تا حدودی درگیر بود..

درگیر اینکه ایا باید رفتارشو تغییر بده..یا ...جین رو از دست بده..

جین چندین بار به تهیونگ گففته بود ک از اخلاقش خوشش نمیاد..و حالشو بد میکنه..

تهیونگ سعی میکرد طبق عادتش به ظاهر‌ توجهی به موج های منفی  نکنه ولی شنیدن این حرفا از جین کسی که از اول زندگیش میشناختش و الان یجورایی دوستش داشت اذیتش میکرد

چشماشو روی هم فشار داد..دلش میخواست با دردناک‌ترین صدایی ک میتونه از خودش تولید کنه به جین بگه یه حسایی بهت دارم..با اینکه همیشه کاراش اینو نشون میداد اما چون توی جمع همیشه کاراش یکم عجیب بود همه میزاشتن پای اخلاقش..

یونگی:تهیونگا..

تهیونگ به طرف در نگاه کرد
نیشخند زد

تهیونگ:میتونی بیای کنارم بخوابی

به طرف تخت رفت و اروم دراز کشید
تهیونگ:هیونگ..

یونگ:هم
تهیونگ:چرا ادم عاشق کسی میشه ک دوسش نداره

یونگ:چون ابلهه

تهیونگ:میشه جلوی عشق رو گرفت

یونگ:اره میشه..ولی سخته

تهیونگ به طرف هیونگش برگشت

ته:چجوری میشه؟

بهم یاد بده هیونگ

SafeWhere stories live. Discover now