-20-

1.1K 208 23
                                    

ا..سه ماه بعد..ا

جی کی:ته..ینی اقای کیم...

ته:بگو..

جی کی:میخواستم یه صحبت خصوصی باهات داشته باشم..

ته:صحبت خصوصی؟

جی کی:بله..

ته:البته..بیا بشین

جی کی:نه..من میخوام دعوتتون کنم خونم..

چشمای تهیونگ برق زد..جی کی میتونست قسم بخوره که برق چشماشو دید

تهیونگ:اوکی‌ براچه تایمی؟

جی کی:الان اخر ساعت کاریه.. آم..خب الان بیاید..

تهیونگ:باید برم‌دیدن یکی  بعدش میام..اوکی؟

جی کی :باشه....پس با اجازتون فلن..

تهیونگ بعد از جمو جور کردن وسایل روی میزش به طرف خونه ی جین روند..

میدونست توی خونه چئون‌قراره چه اتفاقی بیوفته

اخرین باری که لبای کسیو لمس کرده...و‌کسیو غرق بوسه کرده بر‌میگرده به سالها قبل ....

_____فلش بک____

تهیونگ:برو بیرون..

جین:اومدم حرف بزنم

تهیونگ:خودت گفتی نمیخوای حرف بزنی  برو بیرون..

جین:الان میخوام حرف بزنم

تهیونگ:برو..

جین :تو فقط تظاهر میکنی ک میخوای من برم...ولی حس میکنم قلبت یچیز دیگه میگه

تهیونگ سرشو بلند کرد تا راحت صورت جین رو ببینه..
اون فهمیده بود تهیونگ عاشقشه؟

تهیونگ:سرت بجایی خورده...

جین با شتاب به طرفش رفت و پرسید:دستت بهتره..

تهیونگ سر تکون داد یک‌هفته پیش تصادف کرده بود و ارنجش در رفته بود ...
به حرکات جین خیره شد

جین خودشو به تهیونگ رسوند و روی پاش نشست..

عجیب بود..هیچ شرم و خجالتی توی چهره جین دیده نمیشد..

یه لحظه به این فکر افتاد که شاید جین مسته.. و درست حدس میزد جین‌از خودش هم‌ مست تر بود..

با اینحال بازم فکر میکرد واقعا سر جین به جایی خورده

جین:تا الان..فقط صبر کردم تا سنگامو با حس لعنتیم وا بکنم...دیگه نمیتونم

تهیونگ‌گیج شده بود...چه موضوعی بود که ازش بی خبر بود...که دیگه جین نمیتونست براش صبر کنه 

تهیونگ:چه حسی؟؟

سکوت جین باعث شد تهیونگ تپشای قلب جینو به راحتی حس کنه..

لبخندی روی لبای تهیونگ نقش بست  ...درسته تو حالت طبیعی نبود...ولی حتی همونموقع هم جینو با چشمای کاملا عاشق و شیفته نگاه میکرد

SafeWhere stories live. Discover now