-11-

1K 240 14
                                    

روی سکوی داخل باغ نشسته بود..پاهاش توی اون صندل ها هوا میخورد و شلوار سفید پارچه ایش با باد حرکت میکرد..

به این فکر میکرد که قراره بعدا چه اتفاقاتی بیوفته..

با یه تصمیم یهویی به سمت استخر رفت و بدون در اوردم لباساش واردش شد ..اب اونقدرام سرد نبود ولی برای تن ضعیف جیمین یکم زیادی سرد بود..

اروم خودشو توی اب حرکت داد..

امروز قرار بود نامجون هیونگش اونجا بیاد تا باهاش وقت بگذرونه..پدرش باید یه کاری انجام میداد و نمیتونست‌پیشش باشه...

از وجود نامجون‌ هیونگ توی زندگیش‌ممنون بود چون‌همیشه باید با نگهبانا تنها میموند و گاهی انقدر گریه میکرد که از حال بره.. ولی امروز قرار بود تنها نباشه..و این واقعا خوب بود

توی فکر بود که عضله پاش گرفت خودشو‌احمق‌خطاب کرد...نباید بیشتر از ده دقیقه داخل اب میموند.... به سمت پایین کشیده شد..

سعی میکرد دستو پا بزنه تا خودشو بالا بکشه..

فراموش کرده بود توی اب سرد نباید زیاد شنا کنه..

عمق اب زیاد بود..برای جیمین..واقعا زیاد بود

جیمین:کم..ککک

دلش میخواست گریه کنه..اونطرفا کسی نبود که بخواد نجاتش بده..ینی‌ قرار بود دور از پدرش...توی استخر این خونه بره؟
...
نام داشت به سمت پله ها حرکت میکرد که صدای ضعیفی شنید..

حس کرد اشتباه شنیده ولی دوباره و دوباره این صدارو شنید..

اون صدای جیمین بود..

به سمت مخالف ویلا حرکت کرد ..هرچی میرفت صدا نزدیک تر میشد ...
یهو صدا قط شد و باعث شد سرعتشو بیشتر کنه..
جیمین توی اب داشت خفه میشد هیچ‌ایده ای نداشت..

سریع خودشو به استخر رسوند و شیرجه زد تا پسر کوچیک رو از اب بیرون بکشه..

دستشو دور کمر ظریف جیمین پیچید و بلندش کرد..

به طرف لبه استخر ‌ برد و بدون صرف انرژی زیادی جیمین رو روی زمین گذاشت

بیرون اومد و بالای سر جیمین نشست

نام:جیمینا..جیمینا...خوبی؟

جیمین چشماشو باز کرد و به چهره خیس از اب هیونگش نگاه کرد..

بغض گلوشو گرفته بود

چند ثانیه قبل فکر‌ میکرد قراره بمیره بخاطر همین دیگه تلاش نکرد...

قطره اشک بین خیسی صورتش گم شد ولی نام متوجه غم چشمای پسرک شد

دستشو زیر کمر پسرک گذاشت و به سمت خودش بالا کشید و بغلش کرد..

صدای هق هق جیمین بلند شد

و نام اینو پیشبینی کرده بود

اروم کمر پسرکشو نوازش کرد و توی یه حرکت بلندش کرد..
دستای جیمین دور گردنش سفت شد..

SafeWhere stories live. Discover now