-12-

1K 240 48
                                    

یونگی:بهتره بری گمشی و به کارات برسی..

ته:نمیشه..چجوری تنهات بزارم..

یونگی:برو گمشو مرتیکه تا نریدم رو هیکلت..
عا راستی
ته:چی..

یونگی:جانگ هوسوک..شمارشو میخوام

تهیوگ ابرویی بالا انداخت:میخوای خودشو بیارم؟

یونگی:عوضی یه شماره ازت خواستم

تهیونگ:منم دارم لطف بزرگتری میکنم میتونی از خودش شماررو بگیری..

یونگی:ولی بهش‌گفتم از تو میگیرم..

ته:ینی اینم‌بهش گفتی؟راستشو بگو هیونگ ازش خوشت میاد؟

یونگی:چی زر زر میکنی...شماره هرکیو بخوام ینی ازش خوشم میاد؟ میخوام ازش رسما تشکر کنم ک مراقبم بود

ته:که اینطور ولی تو شماره کسیو هیجوقت نگرفتیا....اتفاقا خوب شد یادم انداختی امروز کار خاصی نداره باید بگم اینجا بیاد حواسش بهت باشه..

یونگی:نکن..

ته:هیونگ لطفا ساکت شو..بزور خودتو مرخص کردی الان کله شق بازیم در میاری؟؟ باید تا هفته دیگه استراحت کنی..

یونگی:یه هفتس بساط فاکیمون اینه که تورو بزور بفرستم بری..

ته:منم بساط فاکیم اینه ک‌مراقبت باشم ..

یونگی:یکی باید از تو مراقبت کنه..

ته:یکیم باید کون تورو بشوره

یونگی:گمشو بیرون تهیونگ

ته:هوسوک میاد پس...باییی

تا یونگی اومد حرفی بزنه تهیونگ سریع جیم زد

دست سالمشو روی چشماش کشید و لعنتی به اموات پدر ته فرستاد

ولی از طرفی دلش میخواست اون‌هوسوک خندونو ببینه..
______
به محض تماس تهیونگ کلافه به طرف خونه تهیونگ روند..

ته ازش خواسته بود مراقب هیونگش باشه..

خب پرستار بگیر لنتی ..اون پسر از خود راضیه یک دنده میرفت رو عصابش...میتونست به ته بگه نمیتونم..ولی خب بازم یه چیزی ته دلش نمیزاشت‌که نه بگه

پسورد در رو وارد کرد و وارد شد مستقیم به سمت اشپزخونه رفت و اب خورد..
بعد از‌ بر انداز کردن خونه زیره لب فوشی نثار تهیونگ‌کرد که اونجار به گند کشیده و به سمت اتاقی رفت که حدس میزد مین یونگی بد اخلاق اونجا باشه..
در زد و وارد شد ..
یونگی‌با شنیدن در.. دست از تقلا برداشت و به در نگاه کرد
با دیدن هوسوک سلام کرد
هوسوک:چیزی لازم نداری الان؟
یونگی:نه ممنون..

هوسوک:خب اخه..شلوارت

یونگی:گفتم نه برو..
هوسوک با حرص بیرون رفت و درو محکم‌بهم کوبید..
همین مونده بود تو سن ۲۹ سالگی پرستار‌بشه..

SafeWhere stories live. Discover now