-13-

1K 229 19
                                    

جیمین:بابا کی‌میاد؟

نامجون:فکر کنم فردا بیاد...

جیمین:نباید سر کار بری؟

نام:امروز یکشنبس

جیمین دستای کوچولوشو از زیر بافت بهم گره داد و اوهوم بلندی گفت

نام:چرا موهاتو صورتی کردی؟

جیمین:زشت شدم؟

نام:اصلا خیلی خیلی خوشگلی جیمینی

جیمین:رنگ کردم چون بهم میومد..

نام اهانی گفت و خودشو با تلویزیون سرگرم کرد

جیمین:بابا میگه خیلی وقته میشناستت پس‌چرا الان منو باهات اشنا کرده؟

نام:چون دید من چقدر مرد خوبیم..بخاطر همین..

جیمین:اوه تو واقعا یه مردی..ولی من یه پسر‌کوچولوئم..

نام خندید و دستشو روی سر جیمین کشید که چشمای جیمین برق زد .
.
جیمین:من‌زیاد حرف میزنم؟

نام:اصلا  خیلی کم‌حرف میزنی

جیمین:چون صدام زشته کم‌حرف‌میزنم..

نام:کی بهت گفته صدات زشته جیمینا؟

جیمین:همکلاسیام..بهم میگفتن بچه‌کوچولو چون صدام ظریفه..

نام:میدونی جیمینا..اونا حسودیشون‌میشده..چون تو همیشه تو چشم بودی و همه‌نگات میکنن درست میگم

جیمین‌سر‌تکون داد:پس‌بخاطر این اذیتم‌میکردن؟

نام:اره..اونا فقط حسودن..

جیمین:من‌ازشون‌میترسم‌هیونگ..یکبار یکیشون لباسامو در اورد  مجبورم کرد دیکشو توی دهنم کنم‌‌...

نام با تعجب به جیمین نگاه کرد..این‌بچه خیلی راحت حرف میزد ...

جیمین: روز بعدش اون پسره توی یه انباری افتاده بود ..وقتی رسوندنش به بیمارستان مرده بود از اون‌موقه دیگه نرفتم‌مدرسه..ینی بابا نزاشت برم‌و گفت تو خونه درس بخونم....
نام:دوست داری بری مدرسه؟

جیمین:من..یکم‌برای مدرسه رفتن ضعیف نیستم؟

نام:اصلا و ابدا..اونا ادمای پست‌فطرتی بودن

جیمین:منم به بابا گفتم نباید فرار کنم..ولی
اون‌گفت‌بخاطر‌محافظت از خودمه..

نام:بابات فکر میکرده کار درستی میکنه
میخوای بری مدرسه؟

جیمین:اره..تو مدرسه حداقل چندتا ادم‌میدیدم..ولی الان‌همیشه تنهام..

نام:با اقای پارک صحبت میکنم‌تا اجازه بده هوم؟
جیمین:اگه دوباره اذیتم کنن چی؟

نام:نظرت چیه بقیرو گول بزنیم؟

جیمین مشتاق به طرفش برگشت..
جیمین:چطوری هیونگ؟

نام:بریم‌یه مدرسه ای که کسی نشناستمون..من نقش پدرتو بازی میکنم..هرکیم‌اذیتت کنه با من طرفه..

جیمین:بابا؟

نام:اره..اینجوری هم نمیفهمن بابای اصلیت کیه..که بخوان بخاطر شهرتش اذیتت کنن هم من میتونم مراقبت باشم..چطوره؟؟

جیمین:خیلی خوبه

نام:پس اول با بابات باید صحبت کنم..

جیمین:وای من‌یه بابای جوون هم دارم..بابا:)

نام خندید و لپ‌جیمینو کشید

خوشحال بود که روحیه پسرک داشت بهتر میشد ..

جیمین بلند شد و به طرف اتاق رفت..

جیمین:اون‌بهم اهمیت‌میده..
اون‌میگه من صدام قشنگه..
اون‌میخواد مراقبم باشه..
خیلی خوشحالم..خیلی..
ولی چرا ادمای اطرافش..دونه دونه از پیشش میرفتن..نکنه...نامجون هم بره...
$$$$$$$$$$$
اوکی بای
ووت؟
کامنت؟
🌈
🌈💜
🌈💜🍆
🌈💜
🌈

SafeWhere stories live. Discover now