یکماه بعد
جیمین:اپا...اپااااااااا
به طرف پله ها دوید و خودشو به در اتاق خدمتکاراکوبید..
جیمین:توروخدا کمککنین بابام...همه خدمتکارا بیرون اومدن...
_زنگبزنین به اقای کیم یکیتون اورژانسخبر کنه..
جیمین:توروخدا بابامنفسنمیکشه..
دوباره به طرف اتاق باباش دوید و سعی کرد بلندش کنه...
نمیتونست..جسمش کوچیکترو نا توانتراز اینحرفا بود..لعنتی به خودش فرستاد و صدای هق هقش بلند تر شد..
جیمین:ببخشید کهبی عرضمبابا...نفس بکش..
الان...الانمیبرمت...فقط صبر کنننن باشه..جیمین:توروخدااااااا یکیو خبرکنید بیاد..
نگهبانا به سرعت وارد اتاق شدن و اقای پارکروبلند کردن..
و به سمتیه ماشینبردن و سوارشکردن..._زنگزدیمبه اورژانس..
جیمین:دیرمیرسن.....
_ارباب..اگهاورژانسبیاد بهتره..
جیمین:بابامو نجاتبدین... فقط بابامو نجات بدین....
.
.
.......
_متاسفم...ایشون جونشونو تسلیمکردن...تسلیتمیگم..کاری از ما ساخته نبود..با شنیدن این جمله از دهن دکتر دیگهچیزی نشنید و روی زانوهاش نشست..
فلش بک
جیمین:اپاااااااتوفو بده بم ..
اقای پارک:هی پسر..تو باید بدویی تا توپو بگیری..
خانمپارک:پسر کوچولومو اذیتنکن مرد...توپو بده بهش بببینم
اقای پارک:اول بگو اپارو چقد دوست داری؟
جیمین:خعلییییی اندازه ایقد
اقای پارک:پس یه بوس بهمبده..
پایانفلش بک
نامجون:جیمین...جیمینشیی...
پ
گنگ با نامجوننگاه کرد..نمیشناختش..اونیه غریبه بود؟پسباباش کو که بهش بگه این ادمکیه....
فلش بک
اقای پارک:گریه نکن پسرم..اینتقصیر تو نیست...تو..فرشته کوچولویمنی..قلب منیهمه چیزمنی..اینکهپسرکوچولوم گریه کنه...بخنده...عروسکبخواد.. شکننده
باشه..هیچعیبینداره..ولی الانبخاطر این شرمنده نباش و گریه نکن..جیمین:اپا...همیشه کنارمبمون ..باشه؟
پایان فلش بک
نامجون:جیمینا..باشه عزیزم...ارومباش...دکتررررررررررر ..
YOU ARE READING
Safe
Random(کامله:/) -من عجیب نیستم..فقط به کارایی علاقه دارم که تو از انجام دادنشون واهمه داری:) .... -فکر میکردم خیلی چیزارو میدونم ولی دقیقش اینه...هیچی واضح نیست و من هیچی نمیدونم... taejin..nammin..y/nkook..sope 🪓yolo