-42-

880 164 29
                                    

چهارماه گذشت
جین طبق عادتی که داشت بهترین غذاهارو برای جیمین درست میکرد و میبرد و بدون اینکه بهش اجازه ملاقات بدن دست از پا درازتر وبرمیگشت

نبوده تهیونگ بدترین اتفاق ممکن بود..

هنوز خبری ازش نبود و این دیگه براش عادت شده بود..عادت؟؟اره با این یه کلمه خودشو قانع میکرد

بیشتر از هر وقت دیگه ای احتیاج داشت تنها باشه بخاطر همین فقط گاهی به نامجون سر میزد و توی خونه مشترکش با تهیونگ میموند و بعضی شبا عکساشونو نگاه میکرد..

بعضی شبها از شدت گریه خوابش میبرد

صب با قیافه داغون میرفت سرکار ..دیگه خبری از کرم های ضد چروک و ضد جوش یا حتی ماسکای گرون قیمت نبود‌‌

خبری از صدای خنده هاش نبود..

همین که صورتشو میشست..خیلی کار بزرگی در حق پوستش میکرد

مدیریت کل شرکت روی دوش جیهوپ بود و این باعث شرمندگی جین میشد چون شوگا کمترین تایم رو برای گذروندن با دوست پسرش داشت..

ولی شوگا مشکلی یا این قضیه  نداشت و فقط میومد پیش جین و باهاش قهوه میخورد و درباره همه چی به غیر از تهیونگ باهاش صحبت میکرد
واقعا ازش ممنون بود..

قبلا باهم بحث های زیادی داشتن ولی الان شوگا اروم شده بود تا حال جین رو بد نکنه

همه بر این باور بودن که تهیونگ  همه چیو گذاشته و رفته و قرار نیست برگرده..

هرکس دیگه ای بود میگفتن بخاطر اموالشم که شده بر میگرده ولی تهیونگ خلق و خوی عجیبی داشت که غیر قابله پیش بینی بود

و این جین رو هر روز افسرده تر میکرد

ولی با گفتن جمله"اون گفت برمیگرده" خودشو اروم میکرد

________________________
جین :جونگکوکا...

کوک:سلام هیونگ ببخشید این وقت روز اومدم میشه بیام داخل ؟

جین کنار رفت تا جونگکوک وارد خونه بشه

جین:چیزی شده؟

کوک سرشو با درد تکون داد و زیر لب گفت:نه

جین:بیا بشین چی‌میخوری‌بیارم  حالت خوبه؟

کوک:هیونگ..

جین:بله

کوک:هنوز منتظر اونی؟

اخمای جین توی هم رفت...

این پسر ساعت ۱ نصف شب اومده بود اینجا تا اینو بپرسه؟

جین:اره منتظرشم

کوک:بهتر نیست بیخیال بشی؟

اخمای جین هر لحظه بیشتر توی هم میرفت

جین:نه بهتر نیست..

کوک:من مطمئنم یجایی داره بهت خیانت میکنه...

جین:تو چی‌میدونی؟ این حرفا چیه...

کوک:دیروز با یه نفر کنار رودخونه هان دیدمش..

جین‌بهت زده به کوک نگاه کرد

جین:امکان نداره..

کوک:تو خیلی ساده ای هیونگ..اون  همه رو دور زده تا با اون یه نفر دیگه باشه

جین:این امکان نداره کوک..تو..تو مطمئنی؟

اشکاش اجازه ی فرود رو از ۴ ماه پیش گرفته بودن...

پس اروم گریه کرد...

کوک بلند شد و جینو تو اغوشش فشار داد

کوک:نمیزارم بهت اسیب بزنه...اون عوضی..

جین:بسه..بسه برو از خونم بیرون....تهیونگ من اینجوری نیست..تهیونگ به من خیانت نمیکنه تو‌ مستی....

جونگکوک بدون توجه به تقلاهای جین برای بیرون کردنش ایستتاد و گوشیشو بیرون کشید

کوک:بیا...

جین اروم گوشیو با دستای لرزون گرفت و به صفه نگاه کرد
تهیونگ بود..اونو حتی با ماسک هم خوب میشناخت حتی با اون عینک..

ولی اونی که توی بغلش بود کی بود...

حس کرد قلبش نمیزنه...

با بهت به کوک نگاه کرد..

این چی بود؟تهیونگ..بهش خیانت میکرد؟

این‌ چهارماه پیش کسه دیگه ای میموند؟

کنار کسه دیگه ای میخوابید؟

کسه دیگه ایو از پله ها بالا میبرد و میبوسید..

کسه دیگه ایو تو بغلش میگرفت...

جین:ولی من خیلی وزن کم کردم

کوک:چی هیونگ؟

جین:من بخاطر‌نبودنش خیلی وزن کم‌کردم..

نتونستم دیگه بلند بخندم...دلتنگ بودم

منتظر دستاش بودم...

سختی کشیدم...

ارامش نداشتم..

اون حتی نگفت کجا میره

این عکس واقعی نیست جونگکوک...میشه بهم بگی واقعی نیست؟

میدونی هیونگت طاقت این شوخیارو نداره درسته؟

فقط بگو یه شوخی مسخره بوده‌.

اون اینکارو با من نمیکنه..

جونگکوک دستشو توی موهاش برد و به خودشو تهیونگ لعنت فرستاد

جونگکوک:متاسفم هیونگ

جین بعد از کمی نگاه کردن به جشماس جونگکوک تنها چیزی که حس کرد برخوردش به قفسه سینه کوک بود..

$$$$$$$$$
💔🚶🏽‍♀️
آخراشیم...

SafeWhere stories live. Discover now