-25-

1K 189 13
                                    

دکتر بعد از بخیه زدن و وصل کردن یه سروم و تعریف و تمجید از عضلات تهیونگ‌رفت..

تهیونگ دیگه نمیتونست از جاش تکون بخوره

جین با حوصله موهای تهیونگو کنار زد و صورت عرق کردنشو با یه حوله خیس  مرطوب کرد

تهیونگ‌چشماشو بسته بود...

ته:کسه دیگه ای نیست بیاد بجات؟

جین:نه..

ته:لازم نیست اینکارارو بکنی.. بخواب

جین یکم‌مکث کرد و به چهره بی روحش نگاه کرد...خوشحال بود که حداقل بزور غذا توی دهنش‌گذاشته بود

بلند شد و بعد از عوض کردن لباساش طرف دیگه ی تخت دراز کشید

چشماشو بست..که متوجه شد تخت بالا پایین میشه...

برگشت و با چهره سرخ از درد تهیونگ‌مواجه شد

جین:بخواب...داری چیکار میکنی؟

ته:نمیتونم نزدیک‌تو بخوابم هیونگ..دارم‌میرم بیرون..

جین:با این وضع؟

ته:مهم نیست تو بخواب...

جین:واقعا فک میکنی‌مهم نیست

تهیونگ‌برگشت سمتش..

تهیونگ:من قلبم..اسیب دیده....اسیب که نه...متلاشی شده...درد این...این‌ درد فیزیکی اصلا در برابرش چیزی نیست..من روحم نابود شده..

جین پلک زد‌...

چیزی نداشت که بگه...تقریبا همه ی زجرایی که تهیونگ کشیده بود رو دیده بود و اکثریت مقصر خودش بود

تهیونگ:میدونی بدترینش کی بود؟ میدونی کِی حس کردم دیگه ته خطم؟اونجایی که پسم زدی..

جین:بسه..

ته:یادته چجوری پسم زدی؟

جین:حالت بد میشه تهیونگ بشی..

ته:یادته که هرزه خطابم کردی..و گفتی من‌نمیتونم با هرزه ی کسخل و ردی قرار بزارم رفیق؟

جین:بسه تهیونگ..

ته:سریه دهمو یادته؟ شرط‌میبندم..که حتی یادت نیست چندبار خواهش کردم..

جین:بس کن..

ته:باش...منم الان دارم میرم..کاری به کار این هرزه نداشته باش ...هرزه متجاوزگر

خندید و با درد یک قدم برداشت

جین نمیتونست اجازه بده..

به سمتش رفت و جلوش ایستاد

جین:بیا یروز که حالت خوب بود لجبازی‌کن...الان وقتش نیست...

ته:ببخشید...من تا تورو میبینم‌ رگ‌هرزگریم میزنه بالا نمیتونم خودمو کنترل کنم...

SafeWhere stories live. Discover now