نام:جیمینا؟نمیخوای دره اتاقتو باز کنی؟
...
با نگرفتنجواب برای بار هزارم دست از پا دراز تر به اتاقش برگشتاز وقتی که از بیمارستان اومده بودن جیمین وارد اتاقش شده بود و بیروننمیومد
و حتی جواب نام رو نمیداد فقط گاهی اواز میخوند تا نام نگرانش نشه..
دستاشو روی سرش فشار داد و سعی کرد فکرشو درست کنه
جیمین..داره وارد ۱۸ سال میشه...و نامجون داره ۳۰ سالش میشه..
۱۲ سال اختلاف ...
چرا باید عاشق یه لیتل بشه.. اونمپسرخوندش...
وقتی انقدر کوجیک شکنندس...
اه
دوباره به طرف در اتاقش رفت
نام:جیمینا..من باید برم..غذا براتگذاشتم..لطفا بخور
کیفشو برداشت و پیاده راهیه دفترش شد
انقدر فکرش مشغول بود که فقط سرتکون میداد و یادداشت میکرد..
اون دوست داشت مشکلات مردمو حل کنه...ولی الان..اصلا تو وضعیتی نبود که بخواد اینکارو انجام بده
بعد از اخرین ارباب رجوعش بلند شد و از توی کشو اتاقش بسته سیگاریو در اورد که...خیلی وقت بود استفاده ای ازش نکرده بود
قدمهاشو هماهنگ کرد و به طرف رودخونه ای رفت ک نزدیک دفترش بود...رود هان
کام اول
.....
جیمین:همیشه کنارم باش...
کام دوم..
.....
جیمین:میشه بغلمکنی؟میترسم..کامسوم
.....
جیمین:عاشقتم هیونگ
کام بعد
.....
جیمین:چرا نمیزاری بهت بگم ددی...کامبعد...
و بعد
و بعد...
سیگار دیگه ایو روشنکرد
_اقا..اقا
نام به طرفش برگشت..نگاهی به سرو وضع طرف کرد و متوجه شد طرف حالش خوب نیست با لبخند جواب داد
نام:بله_میشه کمکمکنین بچمو گمکردم..میترسم باباش..
نام سر تکون داد:چیتنشه..
_همه ی لباساش بنفشه خیلی کوچیکه..اسمش ساراس
نام:اروم باشید من ازینسمت میرمشماهماونطرف
با سرعت اطرافو نگاه کرد...
اونزنمطمئنن از شوهرش میترسید..که بچرو با خودش برده باشه
YOU ARE READING
Safe
Random(کامله:/) -من عجیب نیستم..فقط به کارایی علاقه دارم که تو از انجام دادنشون واهمه داری:) .... -فکر میکردم خیلی چیزارو میدونم ولی دقیقش اینه...هیچی واضح نیست و من هیچی نمیدونم... taejin..nammin..y/nkook..sope 🪓yolo