-37-

880 160 0
                                    

وارد یکی از اتاقا شد و جینو دنبال خودش وارد اتاق کرد و درو بست..

جینو به دیوار تکیه داد و نگاهشو مستقیم تو چشماش انداخت

ته:حس‌میکنم‌بیتابی..

دستشو روی صورت جین کشید و کمی از موهاشو مرتب کرد

ته:چی میخوای؟

جین:هیچی

ته:بگو ..

اخماش ..داخل هم رفت..جین از تهیونگ ناراحت بود ..تهیونگ بدون‌هماهنگی باهاش برای جیهوپ کادوی تولدشو تدارک دیده بود بعد سه روز از سفر کاری برگشته بود و به جین توجه کافی نمیکرد ...این‌ اذیتش میکرد..

جین:نظر خودت چیه؟

ته دستی داخل موهاش کشید

ته:بیب..دلم‌برات خیلی تنگ شده..از وقتی برگشتم نتونستم درست حسابی ببینمت...

جین چشماشو چرخوند و به سقف زل زد ..سرش کمی بالا رفته بود و این گردن تحریک کنندشو به نمایش میزاش
تهیونگ یکم  سرشو کج کرد و بوسه ای روی سیبک گلوی دوست پسر ناراحتش گذاشت

ته:عاشقتم..

جین:تو این سه روز کلا ۶ بار بهم زنگ‌زدی...میفهمی ۶ بار؟تو چند ساعت میری سر کار ....
شده وسط یک کلاس یه ساعتم سه بار بهم‌زنگ میزنی...بعد از کشور خارج شدی...و فقط ۶ بار؟

از کنار دست ته رد شد و روی تخت نشست

تهیونگ:معذرت میخوام..من هر زمانی که پیدا میکردم بهت زنگ میزدم..باور کن..فقط بخاطر اختلاف تایم نمیتونستم بیدارت کنم..

جین:داری بهونهه  میاری...تو هیچوقت از همون ۱۹ سالگیت بدون اینکه به من بگی کاری نمیکردی..بعد رفتی کادوی به اون مهمیو گرفتیو به من نگفتی؟

ته:گوش بده بیب

جین :ینی‌انقد زود ازم خسته شدی؟

تهیونگ ساکت شد...

جین متوجه سکوت ناگهانی تهیونگ شد و به طرفش برگشت‌حاضر بود قسم بخوره تا حالا انقدر تهیونگو عصبی ندیده بود

بهتر دونست حرفی نزنه...

ته:ازت خسته شدم؟

جین:م..ن من یکم ...

ته:یکم چی؟

جین:متاسفم نباید اینو میگفتم...

تهیونگ با نیشخند وحشتناک صندلیو کشید و روبه روی جین نشست..

تهیونگ:متاسفم..انقدری نیستم که بفهمی روانیتم..که حتی به این فکر کردی...به اینکه ازت خسته شدم

جین:من زیاده روی کردم تهیونگ

ته:میدونی تو همه چیو میدونی جین..میدونی بخاطر داشتنت چقد تلاش کردم..حاضرم دوباره صدبرابر بدتر چاقو بخورم و زجر بکشم ولی نهایتا تورو کنارم داشته باشم..

SafeWhere stories live. Discover now