-40-

866 167 35
                                    

یک ماه بعد >

جین:من اومدم..

نام با چشمای غبار گرفته  به جین نگاه کرد

نام:خیلی لاغر شدی

جین خندید و خودشو تو اینه بر انداز کرد

نام راست میگفت..خیلی لاغر شده بود استخونای ترقوش خیلی برجسته تر از قبل بود و رنگش کاملا پریده بود...
شاید بخاطر تهیونگ بود..

"فلش بک"

جین:تهیونگا...

تهیونگ:بله

با بهت به تهیونگ نگاه کرد.‌.این‌چندمین باری بود که تهیونگ بجای کلمات همیشگیش از "بله"برای جواب دادن به جین استفاده میکرد

جین:دارم میرم سرکار..چیزی لازم نداری

تهیونگ:اوکی نه ندارم کی برمیگردی؟

جین:ساعت همیشگی..

تهیونگ بدون‌گرفتن نگاهش از تی وی سر تکون داد

تهیونگ:برا جیمین غذا میبری؟

جین:اره

تهیونگ:خوبه

حتی نمیدونست داره چی نشون میده..فقط به یه نقطه خیره شده بود و هر از چندگاهی پلک میزد

فکرش کاملا مشغول بود...

اونقدر که یه لحظه هم نمیتوست خیرگی چشماش به یه نقطه رو کنترل کنه

این‌کلافگیش اصن خوب نبود..

"پایان فلش بک"

جین:غذا اوردم برات

نام:جین بیا حرف بزنیم...

جین:بزار لباسامو عوض کنم میام..

به طرف اتاق جیمین که حالا اتاق موقت خودش شده بود رفت

تونرشو برداشت و با یه پد روی صورتش کشید
پوستش ...پوستش دیگه شادابی قبلو نداشت..

بعد از شستن صورتش و بالا دادن موهاش  لباساشو عوض کرد و به طرف سالن اصلی رفت جایی که نام منتظرش بود

جین:میشنوم نامجونا

نام:هنوز تماس نگرفته..

جین لبخند بغض الودی زد و و سرشو به نشانه نه تکون داد

نام:اون اینجوری نیست

جین:نه نیست ...نگرانشم نام..هیچ ردی اثری ازش نیست 
هیچ بلیطی هیچ جا نیست‌‌..

نام:گفته میره سفر ...سفرش تا چند ماه طول میکشه ...اون از پس خودش بر میاددد...

جین با درد سر تکون داد

"تهیونگ کجایی ؟"

$$$$$$$$$$
کوتاه ترین پارت زندگیم☹💔

شاید ناراحت کننده ترینش...

🖤☹ووت بدهید

دوستم بدارید
خودتونم دوست داشته باشید🥺

باعایییی

SafeWhere stories live. Discover now