یک ماه بعد >
جین:من اومدم..
نام با چشمای غبار گرفته به جین نگاه کرد
نام:خیلی لاغر شدی
جین خندید و خودشو تو اینه بر انداز کردنام راست میگفت..خیلی لاغر شده بود استخونای ترقوش خیلی برجسته تر از قبل بود و رنگش کاملا پریده بود...
شاید بخاطر تهیونگ بود..
"فلش بک"جین:تهیونگا...
تهیونگ:بله
با بهت به تهیونگ نگاه کرد..اینچندمین باری بود که تهیونگ بجای کلمات همیشگیش از "بله"برای جواب دادن به جین استفاده میکرد
جین:دارم میرم سرکار..چیزی لازم نداری
تهیونگ:اوکی نه ندارم کی برمیگردی؟
جین:ساعت همیشگی..
تهیونگ بدونگرفتن نگاهش از تی وی سر تکون داد
تهیونگ:برا جیمین غذا میبری؟
جین:اره
تهیونگ:خوبه
حتی نمیدونست داره چی نشون میده..فقط به یه نقطه خیره شده بود و هر از چندگاهی پلک میزد
فکرش کاملا مشغول بود...
اونقدر که یه لحظه هم نمیتوست خیرگی چشماش به یه نقطه رو کنترل کنه
اینکلافگیش اصن خوب نبود..
"پایان فلش بک"
جین:غذا اوردم برات
نام:جین بیا حرف بزنیم...
جین:بزار لباسامو عوض کنم میام..
به طرف اتاق جیمین که حالا اتاق موقت خودش شده بود رفت
تونرشو برداشت و با یه پد روی صورتش کشید
پوستش ...پوستش دیگه شادابی قبلو نداشت..بعد از شستن صورتش و بالا دادن موهاش لباساشو عوض کرد و به طرف سالن اصلی رفت جایی که نام منتظرش بود
جین:میشنوم نامجونا
نام:هنوز تماس نگرفته..
جین لبخند بغض الودی زد و و سرشو به نشانه نه تکون داد
نام:اون اینجوری نیست
جین:نه نیست ...نگرانشم نام..هیچ ردی اثری ازش نیست
هیچ بلیطی هیچ جا نیست..نام:گفته میره سفر ...سفرش تا چند ماه طول میکشه ...اون از پس خودش بر میاددد...
جین با درد سر تکون داد
"تهیونگ کجایی ؟"
$$$$$$$$$$
کوتاه ترین پارت زندگیم☹💔شاید ناراحت کننده ترینش...
🖤☹ووت بدهید
دوستم بدارید
خودتونم دوست داشته باشید🥺باعایییی
YOU ARE READING
Safe
Random(کامله:/) -من عجیب نیستم..فقط به کارایی علاقه دارم که تو از انجام دادنشون واهمه داری:) .... -فکر میکردم خیلی چیزارو میدونم ولی دقیقش اینه...هیچی واضح نیست و من هیچی نمیدونم... taejin..nammin..y/nkook..sope 🪓yolo