-15-

1K 235 12
                                    

با استرس دم اتاق پدرش قدم‌میزد...

منتظر نامجون هیونگش بود تا از اتاق بیاد بیرون و بهش خبر بده که‌میتونه بره مدرسه..

بعد از گذشتن‌چند دقیقه نامجون بیرون‌اومد...

سریع دست نامجون رو بین دستای کوچیکش گرفت و به سمت اتاقش برد

وقتی درو بست برگشت به طرف‌نامجون و یواش گفت:چی شد‌ هیونگ..بابا اجازه میده؟

نام:سال جدید ۴ ماه دیگه شروع‌میشه ....اولش مخالف میکرد...ولی من گفتم‌مسئولیت همش با من...اجازه داد

جیمین دستاشو جلوی دهنش گذاشت و اروم پرید  به سمت نامجون رفت و دستاشو دور کمر‌ نام‌حلقه‌کرد

جیمین:تو بهترینیییی هیونگ عا الان‌میتونم ادمای بیشتری ببینم...

نام خندید و دستشو دور شونه جیمین گذاشت و به خودش فشرد..این‌پسر‌ضربان قلبشو اروم‌میکرد...قوت قلب..یا یه همچین‌چیزایی..اون کیوتی خودشو سریع تو دل نام جا کرده بود..

نام:فقط یه شرطی ...

جیمین:چی هیونگ

نام:باید مراقب خودت باشی..
من ترتیب این موضوع رو میدم تا اسیب نبینی فلن از تعطیلاتت لذت ببر..
امشب اقای پارک دلش میخواد باهات وقت بگذرونع..
بیا باباتو خوشحال کنیم هوم؟

جیمین با ذوق سرشو تکون داد که موهای مواج صورتیش توی صورتش ریخت

نام:بیا برای بابا یه کیک درست کنیم..هوم؟

جیمین:اره بیا با توت فرنگی‌تزئینش کنیم تا خوشحال تر شه..

نام خندید :معطل چی هستی  بیا زود بریمم

بعد از ترکوندن اشپزخونه ..

با کمک‌اشپز..بلخره تونستن یه کیک با روکش توت فرنگی درست کنن..

جیمین با ذوق کیک رو روی دستش گرفت و با تکرار جمله بابا خوشحال میشه به طرف میزای توی باغ رفت..

کیک رو اونجا گذاشت و فانوسای توی الاچیق رو روشن کرد..
با گذاشتن میوه و تنقلات  به طبقه بالا رفت تا پدرشو بیاره..
اروم اروم به سمت باغ رفتن

جیمین:ببین بابایی برات کیک درست کردم..کیکی که دوست داری..

اقای پارک‌اروم‌خندید و دستشو روی شونه جیمین کشید
لرزش دستاش کاملا واضح بود

نامجون به طرفش رفت و با انداختن وزن اقای پارک روی خودش اونو تا صندلی های الاچیق برد...

جیمین:بابایییییی چی‌خوشحالت میکنه..

اقای پارک:پسرم..خیلی وقته برای بابایی نرقصیدی ..

جیمین دستشو روی گونش گذاشت و باشه ای گفت
اسپیکرشو به سرعت اورد و با شروع اهنگ شروع کرد به رقصیدن...

SafeWhere stories live. Discover now