شوگا برای بار هزارم چشم غره رفت،همراه جیمین توی اتاق هویا ایستاده بودن وبه توضیحات ساحر گوش میکردن اما این دلیل چشم غره های پسرموخاکستری نبود بلکه حضور پسر بزرگتری بود که دست راستش رو به گردنش اویزون کرده بودن وشوگا هم به خوبی میدونست چرا.
هویا گلوش رو صاف کرد:میشه توجهتون رو به من بدین سرگروه مین؟!"
شوگا چشم گردوند:زئوس مقدس...واقعا حوصله سربری مرد!"
هویا هشدار داد:سرگروه مین!"
شوگا اه کشید:ادم بدا تصمیم گرفتن المپ رو بگیرن،خب؟!گرفتیم...حالا نقشه ی بی نقص محفل چیه؟!یا اینکه اونا میخوان عقب بشینن ودرخواست کمک المپی ها رو نادیده بگیرن؟"
شوگا ابروش رو بالا برد وبه هویا نگاه کرد،برخلاف نگاه ترسیده ی جنا وجیمین نگاه شوگا پیروزی امیخته با خشم بود.
هویا اه کشید:نیمی از اونا اینو میخوان مثل همیشه محافظ کارهایی وجود دارن که اعتقاد دارن دردسر المپی ها به ما مربوط نیست عده ای هم هستن که میگن هنوز هیچ چیز ثابت نشده ودرخواست المپی ها برای اماده باش ونیرو فرستادن برپایه ی یه حدس وگمانه"
جنا روی دسته ی صندلیش ضرب گرفت:از کجا معلوم که حق با اونا نیست؟!"
هویا دست هاش رو مقابل سینه اش گره کرد:زئوس شخصا به من پیغام داده وزئوس کسی نیست که بخاطر یه حدس وگمان شخصا به کسی پیغام بده ودرخواست کمک کنه."
جنا نگاه تندی به گیلبرت انداخت:این پیغام رو اوورده؟"
هویا لبخند کمرنگی زد:نه...پدراین پیغام رو اوورده"
گیلبرت با ناراحتی اتل دستش رو دور گردنش جابجا کرد:باید هرچه سریعتر موضع تون رو مشخص کنید ساحر"
جیمین لبهاش رو خیس کرد وبرای اولین بار توی تمام مدتی که اونجا نشسته بودن صحبت کرد:برای ما خون خداها فرقی نمیکنه تصمیم محفل چی باشه...والدینمون بهمون نیاز دارن نمیتونیم فقط همینجا بشینیم ونگاه کنیم"
شوگا موافقت کرد:درسته...هرچند من هیچ اهمیت لعنتی ای به نابود شدن یا نشدن المپی ها نمیدم اما تاریخ همیشه نشون داده اگه نابود بشن عاقب خوبی برای ما نخواهد داشت پس خواه ناخواه باید کمکشون کنیم"
جیمین به پسر بزرگتر لبخند زد،شوگا بدون اینکه واکنشی نشون بده یا حالت صورتش تغییر کنه دست کوچیکش رو گرفت وبین انگشتهاش فشرد.
جیمین میتونست فشرده شدن لبهای گیلبرت رو ببینه وهرچند هدفش سوزوندن ماتحت اون پسر نبود اما خب دروغ بود اگر میخواست انکار کنه دلش خنک شده.
هویا نفس عمیقی کشید:حتی اگر محفل راضی نباشه شما حاضرید رسما سرپیچی کنید وبه المپی ها کمک کنید؟!"
شوگا اخم کرد:فقط من...بقیه غیر رسمی ان"
جیمین با اخم به پسر موخاکستری نگاه کرد:منظورت از غیر رسمی چیه؟!"
گیلبرت گلوش رو صاف کرد:اگر به هر دلیلی گیر محفل بیوفتید تمام مسئولیت با سرمشاور مینه...هیچ مدرکی از حضور شما دونفر نخواهد بود."
جیمین اخم کرد:به هیچ وجه!"به شوگا خیره شد:چرا فکر کردی ما مطابق میل تو پیش میریم؟"
شوگا سرش رو کمی کج کرد وبعد خم شد وچیزی توی جیمین زمزمه کرد که باعث شد پسر موطلایی شق ورق بشینه وبا وجود اخم سرتکون بده،جنا کنجکاوشده بود که دقیقا چه خبره،توی اون جمع به نظر میرسید از همه بیخبر تر باشه واین واقعا ازار دهنده بود حتما باید یادش میموند که بعدا اون دوتا پسر روخفت کنه به علاوه ی اینکه یه اردنگی به برادرش بدهکار بود.
هویا بالاخره سرتکون داد:بسیارخب...به همتون گفته میشه شرایط چطوریه برای الان فقط میتونید برید."
همگی بلند شدن وبیرون رفتن،جنا پشت گردن دو پسر رو گرفت:شما دوتا هرزه...باید با من بیایید!"
جیمین صورتش رو جمع کرد:بس کن!"
جنا کاملا نادیده اش گرفت،جیمین تا جایی که انگشتهاش قوی دختر پشت گردنش اجازه میداد شوگا رو دید زد اون به نظر نمیرسید بخواد به خودش زحمت بده وکاری برای مقابله با جنا انجام بده.
اونا بالاخره به دفتر جنا رسیدن.
جنا در رو بست وقفل کرد:خب؟"
شوگا گردنش رو ماساژ داد وبه لبه ی میز ماهاگونی تکیه داد:تو مارو تا اینجا کشوندی...منطقیش اینه که تو بگی"
جنا اخم کرد وچشمهاش بنفش خالصش رو روی برادر کوچیکش متمرکز کرد:توی عوضی...یه عذرخواهی به من بدهکاری"
جیمین دست به سینه ایستاد:به هیچ وجه...تو کسی بودی که اشتباه کرده"
جنا چشم گردوند:بچه ی لوس...شوگا کسیه که باید اینو قضاوت کنه نه تو"وبا انگشت اشاره سر جیمین رو به عقب هل داد.
شوگا اه کشید:فقط بگو مشکل چیه جن؟!"
-اینو شما دوتاباید بگین....از وقتی برگشتین دارین شبیه دوتا پرنده ی عاشق رفتار میکنید"نگاهی به چهره ی بیحالت شوگا انداخت وجمله اش رو اصلاح کرد:خب...حداقل جیمین اینطوری رفتار میکنه...من فقط داشتم فکر میکردم جیمین دوباره عاشق کی شده وحتی اماده بودم طرف رو با مشت بزنم والان میبینم اون عین یه جوجه اردک دنبال تو راه افتاده...حالا یکیتون بگه بین شما دوتا چی داره میگذره"
شوگا اه کشید:واقعا دخترا این چیزا رو سریع متوجه میشن...به شامه ی تیزت تبریک میگم دختر!"
جنا غرید:مین شوگا!"
شوگا مستقیما به چشمهای جنا نگاه کرد:چیه؟!میخوای بدونی بین ما چی میگذره؟!چرا اول خودت نمیگی چین داره بین تو و اون پسر امریکایی خوشگل میگذره؟"
گونه های جنا به وضوح قرمز شد:خفه شو مرد...اون فقط مشاور منه"
شوگا ابرو هاش رو بالا انداخت:جدیدا مشاورا خیلی عوض شدن...بدون تیشرت تو اتاق ادم سبز میشن وادم رو میبوسن یا خیلی خیلی یواشکی دست ادم رو تمام مدت میگیرن ونوازش میکنن...واقعا سرمشاورها دوست داشتنی شدن...با این اوصاف برای هویا متاسفم چون مشاورش یه گریزلی چاق وگرده که اگر بیشتر از ده قدم برداره عرق میکنه وهمیشه هم ریشهاش نامرتبه!"
صورت جیمین وجنا جمع شد:شوگا!"همزمان اعتراض کردن چون واقعا تصور هویا با اون مرد گرد وچاق حال به هم زن بود هرچند جیمین بعدش کمی لبهاش رو اویزون کرد:فکر میکردم قراره گذشته ارو توی سرم نکوبی!"
شوگاچشمک زد وگونه ی جیمین رو بوسید:فقط یه مثال بی غرضانه بود پسرکوچولو!"
جنا ابروهاش رو بالا برد:خب خب خب...اینجا مین شوگای سنگی رو داریم که داره لپ بامزه ی داداش کوچولوی منو میبوسه...وچی باعث شده انقدر نرم ودوست داشتنی رفتار کنی؟"
جیمین اعتراض کرد:من کوچولو نیستم اونقدرم چاق نیستم که لپ داشته باشم!"
هردو نفر اون رو نادیده گرفتن شوگا شونه بالا انداخت:میتونی فکر کنی ما قرار میذاریم...یا همچین چیزی"
جنا با چشمهای گرد شده به پسر موخاکستری نگاه کرد،همزمان چندین احساس مختلف داشت،خوشحالی غم وعصبانیت به عنوان یه خواهر ودخترخاله برای جیمین وشوگا خوشحال بود،تمام این سالها اون کاملا همه ی سختی های شوگا رو دیده بود ونمیتونست حالا که اون پسر خوشحاله براش احساس خوبی نداشته باشه همینطور به عنوان خواهر بزرگتر خوشحال بود که جیمین بعد از همه ی اون جریانات با گیلبرت اینبار با یه ادم قابل اعتماد قرار میذاره.
اما با همه ی اینها شوگا اولین کسی بود که جنا بهش علاقه مند شده بود ونمیتونست انکار کنه اینکه ببینه اون کنار کس دیگه ای غمگینش نمیکنه وبعد از همه ی اینها اون به اندازه جهنم عصبانی بود از اینکه اون دوتا احمق هیچ چیزی از رابطه اشون بهش نگفتن اما نمیتونست چیزی بهشون بگه چون این زندگی شخصی اونا بود واونا میتونستن مخفیش کنن یا به همه بگن.
جیمین هم توی سورپرایز شدن دست کمی از جنا نداشت بدون توجه به شوکه شدن خواهر بزرگترش پرسید:ما...قرار میذاریم؟!"
شوگا لبخند کمرنگی زد:اشکالی داره؟تواینو دوست نداری؟"
جیمین به سرعت سرتکون داد:چی...نه اصلا این عالیه وقتی توقبولش کردی فقط من فکر نمیکنم تا بحال سرهیچ قراری رفته باشیم پسر!"
شوگانفس عمیقی کشید وبا حالتی متفکرانه گفت:حق باتوئه"بعد دست جیمین رو گرفت رو دنبال خودش کشید:هی کجا میرین؟!"جنا فریاد زد،شوگا بدون اینکه نگاهش کنه جواب داد:سراولین قرارمون!"
جیمین پلک زد:قرار؟کجا میخوایم بریم؟"
شوگا در حالی که در رو باز میکرد گفت:اتاق تمرین گروه من،یه مکان عالی برای قرار"
جیمین رو به خواهرش کرد ونالید:قرار گذاشتن با این پسر اصلا اسون نیست."
جنا نخودی خندید:شما دوتا برای هم ساخته شدین"
جیمین شکلکی دراوورد ودنبال شوگا کشیده شد.
اونا توی راهروهای پیچ در پیچ راه میرفتن قدمهاشون محکم واروم بود هیچکدوم عجه ای نداشت تا برسه.
جیمین فقط داشت فکر میکرد این چقدر عالیه که شوگا قبولش کرده واینکه کی میتونست واقعا بگه اونا دوست پسرن؟
شاید این به این زودیا اتفاق نمی افتاد همه ی این احساسات تازه بود واونا شاید همه ی مدت کنار هم بودن اما نمیدونستن توی فضایی انقدر خصوصی رابطه اشون چطوری میشه.
صدایی جیمین رو از افکارش بیرون پرت کرد،صدایی که توی لیست محبوبیت های جیمین از اخر اول بود،اون ایستاد وبرگشت:گیلبرت"
پسر با کمی دویدن خودش رو به اون رسوند،جیمین نگاهی به شوگا انداخت به نظر نمیرسید اون عصبانی باشه،گیلبرت لبخند زد،جیمین فکر کرد قبلا چقدر این لبخند براش عالی بود اما الان اینطور فکر نمیکرد تنها کاری که میتونست حالا دربرابر پسر بزرگتر بکنه گارد گرفتن بود چون یجایی درونش هنوز میترسید ازاینکه از طرف اون پسر اسیب ببینه:ما باید حرف بزنیم"
نیم نگاهی به شوگا انداخت واضافه کرد:تنها"
جیمین به شوگانگاه کرد ومنتظر بود اجازه اش رو صادر کنه.
پسر موخاکستری میدونست که حس خوبی به تنها گذاشتن اونا باهم نداره اما هیچ حقی نداشت که بخواد رئیس بازی دربیاره،اون شاید جیمین رو دوست داشت اما اگر میخواست شبیه پدر جیمین رفتار کنه فقط رابطه اشون رو مسموم میکرد وباعث عواقب بدی میشد پس موهای جیمین رو به هم ریخت:من میرم تا به اون بچه های لوس یکم اردنگی بزنم...بعدا میبینمت جیمینی"
واز اونها دور شد.
جیمین دستهاش رو توی جیبش فرو کرد:خب؟چی میخوای بگی"
گیلبرت نفس عمیقی کشید:ببین جیمین....میدونم ما خیلی بد از هم جدا شدیم...من هیچوقت نتونستم برات توضیح بدم،تو فقط دچار یه سو تفاهم بزرگ شدی"
جیمین شونه بالا انداخت:بیا فکر کنیم حق باتوئه،تو میخوای توضیح بدی وبعدش چی؟!"
گیلبرت لبش رو خیس کرد:من..من واقعا دلم برات تنگ شده جیمین،زندگی من بدون تو هیچوقت مثل قبل نمیشه ویچیزی کم داره"
جیمین غرید:تو واقعا مریضی مرد...من هیچوقت نمیتونم تورو توی زندگیم راه بدم،حتی اگر به عنوان یه دوست باشه،اگر تا الان متوجه نشدی من دارم یه رابطه ارو شروع میکنم وتوش جدی ام برعکس وقتی که با تو بودم اینبار همه چیز با انتخاب خودمه پس حتی فکرشم نکن بخوای همه چیزو برام خراب کنی،مثل اوندفعه که خراب کردی"
-جیمین..."
-نه گیل...درسته بین ما یچیز قشنگ بود اما این فقط ظاهرش بود یه تصویر دروغین که تو برام ساختی ومنم خودم رو عروسک توی دستای تو کردم این اشتباه منم بود که فکر کردم میتونم همه چیزو خودم حل کنم ولی من از یه سوراخ دوبار گزیده نمیشم،شاید اگه همه چیز طور دیگه ای بود ورابطه ی ما پر از توهم ودروغ نبود ومثل یه زوج معمولی به هم میزدیم میتونستیم دوست باشیم اما الان فقط از من فاصله بگیر."
بعد عقب گرد کرد وتوی همون مسیری که شوگا رفته بود دور شد.
شوگا توی اتاق تمرین با تنبلی لم داده بود وچشمهای نیمه بازش اعضای گروهش رو میپاییدن،شاید اون دوست داشتنی نشده بود اما همه میدونستن اون دیگه مثل روزهای اول یه کابوس نیست وشوگا هم تلاشی نمیکرد تا برعکسش رو ثابت کنه اون هنوز هم برای بقیه قابل احترام بود وهنوزم از نیمه ی تاریکش میترسیدن واین برای پسر زئوس کاملا رضایت بخش بود.
با ورود جیمین به سالن تمرین شوگا کمی مشتاق تر به نظر رسید وبه جلو متمایل شد:هی قهرمان"
جیمین لبخند زد وروی میز نشست:هی"
شوگا ابروش رو بالا برد:خب؟"
جیمین با گیجی نگاهش کرد:چی؟"
-من از اون زالو خوشم نمیاد...لازمه نگران باشم؟"
جیمین نخودی خندید:نه حتی یه لحظه..همونطور که خودت گفتی اون یه زالوئه یه زالو هم فقط یه مهمونه بده!"
شوگا سرتکون داد:واقعا خوابم میاد مرد"
-بایدم اینطور باشه تو بیشتر از چها ساعت توی روز نمیخوابی گاهی حتی کمتر...باید استراحت کنی"
شوگا چشم گردوند:باشه مامان"
جیمین اه کشید:قرار گذاشتن با تو واقعا سخته"
شوگا شونه بالا انداخت:اینو به خود احمقت بگو که عاشق من شدی"
-خفه شو"
-هرچی که توبخوای جیمینی."بلند شد ورفت تا از جزئی ترین اشتباهات گروهش ایراد بگیره.
بعد از تمرین همگی به خوابگاه برگشتن،شوگا وقتی دید مثل شبهای قبل جیمین توی تختش خزید اخم کرد:تو قصد نداری بری توی اتاق خودت؟"
-چطور میتونی اینو بگی....من خیلی بغلی وبامزه وگرم نیستم؟حتی نیازی هم به پتو پیدا نمیکنی،این خوشحالت نمیکنه که یکی بغلت کنه؟"
شوگا در حالی که بوت هاش رو در میاوورد با هیجان نمایشی گفت:خیلی خیلی خوشحالم میکنه به خصوص وقتی که پاهات توی پهلوم فرو میاد واز تخت هلم میدی پایین"
جیمین نخودی خندید وبیشتر زیر پتو فرو رفت شوگا کتش رو بیرون اوورد وشلوارش رو با گرمکن عوض کرد وکنار جیمین دراز کشید،جیمین اه کشید:من خوابم نمیاد"
شوگا سرش رو به دستش تکیه داد:پس بیا یه کار دیگه بکنیم"
-مثل چی؟"
شوگا ابروبالا انداخت:نمیدونم...یکار لوس ومسخره ای که همه ی ادمایی که باهم قرار میذارن انجام میدم،اگر تا الان متوج نشدی باید بگم من توش تخصص ندارم چون هیچوقت قرارنذاشتم"
جیمین اه کشید:تا اخر عمر قرار نیستم اجازه بدی دوره با گیلبرت بودنم رو یادم بره مگه نه؟"
-دقیقا...حالا یه چیزی رو کن موطلایی"
جیمین خودش رو جلو کشید:حالا هرچی"وشروع به بوسیدن شوگا کرد،اونا بوسه ارو عمیق کردن اما هردو میدونستن قرار نیست اتفاقی بیوفته پس فقط یه ریتم ثابت رو پیش گرفتن البته اگر بوسه قرار بود ریتم هم داشته باشه!
این شاید لوس ومسخره بود اما شوگا درک میکرد چرا همه به هرحال انجامش میدن،حس اینهمه نزدیک بودن یه یه شخص خاص واقعا احساس خوبی داشت ونه..شوگا اون پروانه های احمق رو توی شکمش یا هرجای دیگه ای حس نمیکرد،به دو دلیل،اول اینکه اون از حشرات خوشش نمی اومد،هرچند پروانه هارو دوست داشت اما اونا فقط روی گل ها تو فاصله ی حداقل نیم متری خوب بودن نه یجایی توی بدنش ودوم اینکه قلب اون توی سینه اش بود نه توی شکمش پس اگر چی قرار بود پرواز کنه به شکمش هیچ ربطی نداشت!
ولی اون فقط یه گرمای خوشایند حس میکرد ونوک انگشتهاش یخ کرده بودن چون هیجان زده بود به علاوه متوجه شد که لبهای برجسته وصورتی جیمین اعتیاد اورتر از اونی هستن که فکرش رو میکرد وممکن بود هیچوقت نتونه این اعتیاد رو ترک کنه.
که در نوع خودش خیلی خوب بود.
گاه به گاه خنده های خفه ی جیمین رو میشنید ومیدونست پسر کوچکتر فقط خیلی هیجان زده است احتمالا به اندازه ی هزار سال صبر کرده بود تا همچین چیزی رو با شوگا داشته باشه.
پسر موخاکستری از خوشحالی اون خوشحال بود اما واقعا بجز اینکه به بوسه ادامه بده راه دیگه ای بلد نبود که نشونش بده.
بعد از یه مدت طولانی اونا بالاخره لبهاشون رو از هم فاصله دادن وتصمیم گرفتن بخوابن.
هرچند شوگا اجازه نداد جیمین بغلش کنه،اون نیاز داشت راحت بخوابه ومیدونست جیمین هم به هرحال وقتی خوابش عمیق بشه کاملا از حالت بغل کردن درمیاد وتوی خودش جمع میشه.
پس فقط شب بخیر گفتن وخوابیدن.

ESTÁS LEYENDO
Ichor
Fantasíaوقتی توی قلمرو ساحر ها خون خدا باشی اوضاع برات خوب پیش نمیره ولی چه میشه کرد؟خدایان اینجور بازی هارو دوست دارن!مین شوگا تمام تلاشش محافظت از پسرخاله و دخترخاله اش جیمین و جناست اما وقتی خدایان تصمیم میگیرن دوباره بازی کنن شوگا چیکار میتونه بکنه؟