جیمین سرش رو به شونه دوست پسرش تکیه داده بود وجشن رو نگاه میکرد واز خودش میپرسید چطور ممکنه هنوزم یه عده بتونن بدنشون رو حرکت بدن وبرقصن ونوشیدنی بخورن.
البته اونهم اون وسط بود اگر شوگا چهل دقیقه ی قبل کنار نمیکشیدش وبا تحکم بهش هشدار نمیداد که اگر بس نکنه اون رو روی شونه اش میندازه وبیرون میبره.
وحالا واقعا از شوگا ممنون بود!
-بهتری؟"
شوگا زمزمه کرد،جیمین اخم کرد:دهنم مزه ی مزخرفی میده!"
-نباید الکل میخوردی...هنوز زیر سن قانونی هستی جیمینی"
-خود تو هم همینطور"
-درسته...ولی من بدنم رو به چیزهای سخت عادت دادم اما تو اینطوری نیستی"شوگا دستش رو دایره وار پشت جیمین کشید ولیوان ابمیوه ارو بهش داد،جیمین جرعه جرعه نوشید،این خیلی خجالت اور بود که معده ی ضعیفش حتی تا فردا صبح هم منتظر نشده بود وبعد از تقریبا نیم ساعت از خوردن الکل واکنش داده بود،دهنش طعم بدی میداد وابمیوه یکم حالش رو بهتر میکرد:میشه بریم؟"
شوگا نگاهش کرد:میخوای که بریم؟"
جیمین سرش رو تکون داد،اصلا هم اهمیتی نداشت که شبیه یه بچه ی کوچولو به نظر میاد،شوگا بلند شد وبه جیمین هم کمک کرد که بلند بشه وبا قدم های کوتاه در حالی که پسر موطلایی رو به خودش تکیه داده بود از سالن جشن خارج شد.
با اون قدم های کوتاه مدت تقریبا زیادی طول کشید تا به اتاق برسن وجیمین متوجه شد اینجا اتاق قدیمی خودشه،الکل نه تنها معده اش احساساتش رو هم تضعیف کرده بود،سرش رو که به شونه ی شوگا تکیه داده بود رو بالا اوورد.
شوگا با شوک متوجه شد حلقه ای از اشک توی چشمهای خاکستری دوست پسرش برق میزنه:چیشده؟"
جیمین نالید:تو میخوای منو بذاری وبری؟!چون الکل خوردم وبالا اووردم...تو میخوای من رو ول کنی؟...ق...قول میدم دیگه الکل نخورم...و دوش بگیرم..."جیمین هق هق کرد،شوگا مطمئن نبود باید بخنده یا نه،هرچند این احمقانه رفتار کردن های جیمین هم براش جذاب بود:لوس"شوگا به خودش نهیب زد.
چشمهای تیره ومصممش رو به چشمهای خیس وخاکستری جیمین دوخت:من قرار نیست تورو ول کنم...هیچوقت!پس فکرای الکی نکن!من فقط اووردمت اینجا که بتونی بهتر استراحت کنی وفردا هم بیشتر بخوابی خودمم اینجا میمونم وکمکت میکنم دوش بگیری"
بعد اشکهای جیمین رو اروم از روی صورتش پاک کرد،جیمین با ته مونده ی هق هق هاش پرسید:وا..قعا؟"
شوگا اه کشید وفقط در رو باز کرد وجیمین رو داخل هل داد.
با کلافگی کتش رو دراوورد وروی تخت انداخت:عاشق یه بچه شدم!هی هی نخواب...باید دوش بگیری!"
جیمین نق زد:من خوابم میاد!"
شوگا لبهاش رو روی هم فشار داد:دفعه ی بعد به قیمت خورد کردن انگشتهاتم که شده نمیذارم لب به الکل بزنی بچه ی لوس!"وبا بیرحمی دست جیمین رو کشید وپسر کوچکتر رو با خودش توی حموم برد وروی لبه ی سینک نشوند وبدون اینکه کوچکترین توجهی به وول خوردن هاش بکنه لباس هاش رو بیرون اوورد.
جیمین نخودی خندید:میخوای شیطونی کنی؟!"
شوگا اخم کرد وروی صورت جیمین خم شد:من با پسر بدی که بوی استفراغ میده هیچ غلطی بجز حموم کردن نمیکنم!"وبعد لباسهای خودش رو بیرون اوورد ومسواک رو خمیر دندون زد وتوی دست جیمین گذاشت که لبهاش رو اویزون کرده بود:دندونات رو بشور!"
جیمین همزمان که دندونهاش رو میشست از توی اینه با مظلومیت به پسر بد اخلاق نگاه میکرد که مشغول اماده کردن وان حموم بود،چون مطمئنا هیچ کدوم حوصله ی سرپا دوش گرفتن رو نداشتن.
بالاخره جیمین کف های دهنش رو شست ووارد وان حموم شد وروی به روی شوگا نشست،پسر بزرگتر هیچ کفی توی اب قاطی نکرده بود جیمین میتونست تقریبا بدنش رو ببینه.
برای اولین بار به عضلات وترکیب بندی بدن اون دقت کرد،شوگا زیاد فعالیت میکرد اما عضله نداشت،بدنش استخوونی ولاغر بود،برخلاف جیمین که سریع استخوون ترکونده بود وتقریبا همقد شوگا بود،عضله داشت ودرکل ماهیچه هاش درشت تر بود اما با این وجود چهره واندام شوگا مردونه تر بود وگاهی قوی تر از جیمین عمل میکرد،توی مدت زمان طولانی هم بیشتر میتونست دووم بیاره هرچند که پسر بزرگتر همیشه خیلی خسته به نظر میرسید اما اگر میخواست میتونست چند روز مداوم خیلی سخت از بدنش کار بکشه.
جیمین لبهاش رو اویزون کرد،اونهم میخواست بتونه انقدر مقاوم باشه...چرا همیشه دوست پسرهاش از خودش مردونه تر بودن؟
گیلبرت ته ریش وعضلات زبده داشت وهمیشه میدونست راه حل هر کاری چیه وکلافه نمیشد،شوگا خونسرد واروم بود از پس هر کاری بر میومد ومشکلات بزرگ اون رو به گریه نمینداختن،چهره ی مردونه ای داشت که وقتی جدی میشد به هیچ عنوان شوخی بردار نبود ماهیچه های لاغرش قوی بودن وخیلی خوب میتونست به بقیه احساس امنیت بده.
وجیمین چی؟!اوه اون فقط لپ داشت ووقتی میخندید چشمهاش خط میشد ونمیتونست هیچ جایی رو ببینه،به علاوه زود به گریه می افتاد ومیترسید.
-چیشده؟"با صدای شوگا کمی از جا پرید:هیچی...خوابم میاد"شوگا اه کشید:همینجا یکم چرت بزن"
-توی وان؟"
-چیه؟نکنه پلیس حمومی؟!"
جیمین نخودی خندید:نه...ولی اب سرد میشه...من ازاب سرد بدم میاد!"شوگا در حالی که خم میشد تا جیمین رو به سمت خودش بکشه گفت:خوبی جادو اینه که میتونی برای کارای مسخره ای ازش استفاده کنی."
جیمین چیزی نگفت واجازه داد کشیده بشه وهرجایی که شوگا مد نظر داره قرار بگیره.
کمی بعد پشتش رو به پسر بزرگتر تکیه داده بود وشوگا بدون اینکه زحمت بلند شدن به خودش بده شامپو وروغن های معطر رو توی هوا به پرواز درمیاوورد تا به اب توی وان اضافه بشن.
جیمین اهی از سر رضایت کشید:شوگا؟"
-هم؟"
-ممنون."
-برای چی؟"
-همه چی"
شوگا لبخند زد وموهای طلایی جیمین رو بوسید:فقط برای توجیمینی"
باقی شب برای جیمین تار بود،اون تمام مدت نیمه خواب دنبال شوگا اینطرف واونطرف کشیده میشد،تازمانی که پشتش به تشک نرم روی تخت برخورد کرد واه کشید:چه خوبه"
گرمایی رو نزدیک خودش احساس میکرد که مطمئناپسر بزرگتر بود،جیمین هنوز هم به شدت خواب الود بود:باید لباس بپوشی جیمینی"
-خوابم میاد...لباس..زیرم..کافیه"جیمین جویده جویده گفت وبه پهلو غلت خورد وجمع شد،شوگا اه کشید وارزو کرد جیمین از قصد اینکار ها رو انجام میداد شاید اونطوری انقدر وسوسه بر انگیز نمیشدن!
شوگا تاپ گشادی پوشید وتوی تخت پرید،اون پسر خودداری بود اما جیمین واون معصومیت لعنتیش باعث میشد بخواد ریسک کنه،پس دستش رو دور کمر پسر کوچکتر حلقه کرد،انگشتهاش ماهیچه های قوی شکمش رو لمس کرد واز لذت به خودش لرزید.
سرش رو نزدیک برد وبوسه های سبکی پشت گردن وزیر گوش جیمین گذاشت که فقط باعث شد پسر موطلایی توی خواب الود بخنده:هنوز بیداری؟"
-هوم..."جیمین زمزمه کرد،شوگا لبخند کجی زد،جیمین با لب بسته لبخند زد وباعث شد لپ هاش کمی بالا بیان ومنظره ی بینهایت شیرینی درست کنن(درواقع رفته توی حالت موچی شدن...دیگه خودتون میزان شیرینیشو حساب کنین-ن)شوگا لبش رو گزید واعتراف کرد چقدر از این اشتیاقی که با دیدن حالات شیرین جیمین بهش دست میده متنفره...درسته... باید جیمین رو بخاطرش تنبیه میکرد!
روی گردن سفیدش خم شد ومطمئن شد یه کبودی بجا میذاره،جیمین غرید:چرا؟"
شوگا شونه بالا انداخت وحلقه ی دستهاش رو محکم تر کرد:شب بخیر جیمینی!"
روز بعد هردو دیر بیدار شدن،که در نوع خودش برای شوگا یه رکورد محسوب میشد،موهای پسر در طول شب دوباره خاکستری شده بودن که باعث شد جیمین کمی پکر بشه اما به هر حال با فکر اینکه میتونه یه صبحانه ی مفصل بخوره دوباره لبخند زد واز تخت پایین پرید....
که احتمالا کار اشتباهی بود،چون به محض اینکار با چهره ی قرمز کرده ی جنا مواجه شد که دم در داشت نگاهش میکرد،جیمین کمی جا خورد:هی جن...همه چیز...مرتبه؟"
جنا جیغ زد:اون حرومزاده کجاست؟!"
جیمین از جا پرید ودر حالی که با یک دست دنبال تیشرت توی کشوی زیر تخت میگشت نگاهش رو روی صورت جنا متمرکز کرد درهمون زمان شوگا مسواک به دست با دهن کفی از دستشویی بیرون اومد و سوالی به خواهروبرادرنگاه کرد.
جنا با نگاه کشنده ای پسرموخاکستری رو نگاه کرد:تو حرومزاده..." شوگا ابرویی بالا انداخت،جیمین میتونست ببینه که اون دوباره توی نقش مین شوگای نفرت انگیزفرو میره...کسی که هیچ رحمی نداشت وجیمین نمیخواست عاقبت همچین چیزی رو ببینه پس بعد از پوشیدن تیشرت به سمت شوگا رفت:چی داری میگی جن؟"
جنا برادرش رو نادیده گرفت وبه شوگا نزدیک شد:من به تو اعتماد کردم!فکر میکردم ازش مراقبت میکنی...هیچوقت فکر نمیکردم انقدر سو استفاده گر باشی!"
شوگا سردی نگاهش رو حفظ کرد وتوی دستشویی برگشت تا دهنش رو بشوره،این بیتفاوتی خشم جنا رو بیشتر کرد،اون دست جیمین رو گرفت وکشید،از توی کمد یه شلوار بیرون اوورد وتوی بغل جیمین پرتش کرد:بپوش...دیگه حق نداری اون حرومزاده ی صورت تخمی رو ببینی جیم...فهمیدی؟!"
خب...دیگه جنا داشت پاش رو از مرزهاش فراتر میذاشت،جیمین شلوار رو گوشه ای پرت کرد:نه نفهمیدم!...میشه بگی اول صبحی چرا طوری رفتار میکنی که انگار تازه عادت ماهیانه شدی وانگار مقصر من یا شوگاییم؟"
قبل از اینکه جنا جواب بده شوگا از دستشویی بیرون اومد،صورتش وچتری هاش نمدار بود وابدا خوشحال به نظر نمیرسید،پسر موخاکستری به چهارچوب در دستشویی تکیه داد ودستهاش رو جلوی سینه اش گره کرد،نگاه موشکافانه اش روی دختر ثابت بود،سکوت ناخوش آیندی بین هرسه نفر حکم فرما شده بود که با وضع بدون شلوار بودن جیمین یکم ناجور بود!
بعد از چند دقیقه شوگا درحالی که دست جنا رو میکشید وبیرون میبرد گفت:ما یه صحبت خصوصی داریم...توی غذاخوری میبینمت جیمینی."
جیمین گیج شد اما بعد فقط شونه بالا انداخت ودنبال یه شلوار راحت برای پوشیدن گشت.
توی انباری جنا به دیوار تکیه زده بود وسعی میکرد جلوی خودش رو برای چنگ زدن چشمهای سیاه وسرد شوگا بگیره،شوگا در طرف دیگه به نظر اصلا خوشحال نمی اومد:پس اینطوری من رو شناختی جن..یه عوضی؟!"
-خود تو اینو ثابت کردی"
-با چه مدرکی این حرف رو میزنی؟"
جنا پوزخند زد:جیمین بدون لباس با گردن کبود کافی نیست؟"
شوگا نچی کرد:به عنوان یه ادم بالغ خیلی بده که اطلاعات جنسی نداشته باشی...سکس..اونطوری که تو فکر کردی بین من و جیمین اتفاق افتاده یکم درد وبیحالی رو بجا میذاره وبهت قول میدم صبح روز بعدش همه چی انقدر تمیز ومرتب نیست!جیمین لباس نپوشیده بود چون خودش نخواست بپوشه اون کبودی هم یه بوسه بود...هیچ چیز بیشتری بین ما اتفاق نیوفتاد...هرچند اگرم میوفتاد من وظیفه نداشتم به تو توضیح بدم جنا مرسل"
وبعد از انباری بیرون رفت.
جنا خنده ی عصبی ای کرد ودنبالش دوید:البته که وظیفه داشتی!همیشه داری...اون برادر منه ومن..."شوگا برگشت وتقریبا صورت هاشون به هم برخورد کرد:جدا؟از کی انقدر خواهر فداکاری شدی جن؟تا جایی که یادمه تو همیشه جنا بودی...دختر سوراک مرسل افسانه ای،مردی که چیزی نمونده بود یه خدا بشه،فقط اسمش باعث میشد همه تورو یه الهه ببینن وجیمین همیشه توی سایه ی تو بود،مثل یه چیز اضافه دنبالت اینطرف واونطرف کشیده میشد،تو هیچوقت نتونستی درک کنی یه نیمه خدا بودن بین این دیوارای لعنتی چه احساسی داره هیچوقت نتونستی درک کنی اینکه والدین خودت تورو دور بندازن چطوریه همیشه وهمه جا تو خواسته شده بودی اما جیمین نه،وقتی اون دست وپا میزد که درست رو از غلط تشخیص بده تو جا پات رو توی محفل محکم میکردی...ولی من نه،من برام مهم نیست ونبود پدرم کیه برام مهم نیست که بخوام ازشون انتقام بگیرم برای من فقط خانواده ای که داشتم مهم بود!هرکاری که میشد انجام دادم،هرچیزی که داشتم رو دادم تا فقط اسیب کمتری ببینیم این کارایی بود که تو هیچوقت انجام ندادی جن پس حتی فکرشم نکن که از من توضیح بخوای یا بخاطر کوتاهی توی مراقبت از جیمین زیر سوال ببریم چون اگر یکار باشه که توش خوب باشم مراقبت کردن از کسیه که برام مهمه"
بعد از گفتن این حرفها عقب گرد کرد ودر انتهای راهرو ناپدید شد.
YOU ARE READING
Ichor
Fantasyوقتی توی قلمرو ساحر ها خون خدا باشی اوضاع برات خوب پیش نمیره ولی چه میشه کرد؟خدایان اینجور بازی هارو دوست دارن!مین شوگا تمام تلاشش محافظت از پسرخاله و دخترخاله اش جیمین و جناست اما وقتی خدایان تصمیم میگیرن دوباره بازی کنن شوگا چیکار میتونه بکنه؟
