گمشده

167 42 13
                                        

شوگا در حالی پسر خاله اش رو پیدا کرد که کنار چند خدای رده پایین ایستاده بود(خدایانی که قدرتشون کمتره-ن)وسعی میکرد باادب باشه.
شوگا میدونست اگر بجای اون بود احتمالا دهن اون وراج هارو صاف میکرد،چشمهاش رو تنگ کرد تا ببینه با کیا طرفه،درکمال شگفتی اون متوجه شد جیمین کنار نمسیس(الهه ی انتقام-ن)وکیوپید(خدای عشق-ن)ایستاده.
به نظر میرسید کیوپید مشغول حرف زدن باشه ونمسیس تنها از نکتار(نوشیدنی مخصوص خدایان-ن)درون جامش مینوشید وجیمین رو برانداز میکرد.
شوگا نمیشنید خدا چی میگه اما میتونست ببینه جیمین به وضوح از شنیدنش راضی نیست،به اونها نزدیک شد،کیوپید توجهش به چهره ی جدید جلب شد:خدایانم!ظاهر فریبنده از خصوصیات شماست؟!باید یه سری به قلعه اتون بزنم"
شوگا به سرعت متوجه دلیل عدم رضایت پسرخاله اش شد،اون اصلا از برق چشمهای شرارت بار خدا خوشش نیومدپس فقط به سمت جیمین برگشت:دوراتو زدی؟"
جیمین کیفش رو روی دوشش جابه جا کرد،شوگا برای اولین بار توی اون چند روز متوجه ظاهرش شد،بوت های ارتشی ساق بلند،شلواربگی سیاه رنگ وتیشرت استین بلند راه راه مشکی قرمز ودرکمال تعجب اون یه چوکر هم بسته بود،موهای طلایی رنگش صاف شده بودن وشوگا فکر نمیکرد خود پسر برای صاف کردنشون وقتی گذاشته باشه،جیمین از روی شونه ی شوگا سرک کشید:کارت تموم شد؟"
شوگا شونه بالا انداخت:خیلی خاله زنکی شد،من فقط زدم بیرون...بیا برگردیم"
جیمین با خوشحالی از این حرف استقبال کرد وبه پسر خاله اش بیشتر نزدیک شد،کیوپید مداخله کرد:هی شما جوونا!نمیخواین به بزرگترهاتون احترام بذارین؟!نباید از مصاحبت ما لذت ببرین؟!"
نمسیس اه کشید:مصاحبت تو چه لطفی داره،تو فقط یه چشمه ی جوشان شهوتی،نه چیزی بیشتر."
کیوپید اخم کرد:مراقب حرف زدنت باش اره تیز کن"
-حالا هرچی"ودوباره نکتار نوشید.
کیوپید دوباره به شوگا نگاه کرد:خب؟سوال من جواب نداشت؟"
شوگا سرتا پای خدا رو برانداز کرد:احترام کسب کردنیه..."نگاهی گذرا به جمعیت انداخت:وشما اصلا کسبش نکردین...و به نظر میرسه تو از مصاحبت ما بیشتر لذت ببری تا ما از مصاحبت تو"
کیوپید نیشخندی زد:اه...سرد،خشک،بیرحم...از شکستن قلب بقیه هیچ هراسی نداری..."
جیمین برای لحظه ای فکر کردکیوپید شوگا رو پودر میکنه،خدا ادامه داد:تو جذابی!"
جیمین حس میکرد فکش دیگه نمیتونه بیشتر از این باز بشه،نگاهی به پسر خاله اش انداخت،همیشه میدونست اون جذابه...ولی اینکه از یه خدا این رو بشنوه اونهم با این حالت شهوت الود...انگارکه اونها روی تخت بودن.
جیمین بلافاصله با پشیمونی از این افکار سرخ شد ونگاهش رو دزدید،کیوپید نیم نگاهی بهش انداخت:هرچند،معصومیت تو هم ستودنیه...اماباید درک کنی که به تیپ من نمیخوری پسر کوچیک"
نمسیس صورتش رو جمع کرد وجیمین قدمی به عقب برداشت،با وحشت به پسرخاله اش نگاه میکرد،ممکن بود شوگا سر وسری با این خدای بی اندازه اسیر میل جنسی داشته باشه؟!
شوگا بی هیچ احساسی به کیوپید نگاه میکرد:من دین ام رو بهت ادا میکنم،اما..."جلو رفت تا دقیقا مقابل صورت کیوپید قرار بگیره:بدنم چیزی نیست که بیشتر از این برای نوع تو به حراج بذارمش!"
بعد بدون اینکه به جیمین نگاه کنه بازوش رو گرفت واز جشن بیرون کشید.
تا زمانی که از پله ها پایین بیان هردو ساکت بودن.
جیمین دستش رو ازاد کرد:منظورت از دین چی بود؟"
شوگا نیم نگاهی به پسر خاله اش انداخت واه کشید:چرا باید انقدر قابل پیش بینی باشی؟!"
جیمین هنوز منتظر جواب بود،شوگا سرش رو تکون داد:باشه...منصفانه است که بهت بگم."با بی میلی نگاهی به پشت سرشون انداخت:کیوپید کسی بود که متوجه به زنجیر کشیده شدن من توی دیوار شد،اگر بخاطر اون نبود من مرده بودم"
چشم های جیمین گرد شد:چرا اون باید به تو کمک میکرده؟واصلا بین اینهمه خدای قدرتمند چطور اون متوجه شده؟"
شوگا به راه رفتن ادامه داد:این لزوما قدرت نیست که زاویه ی دید رو تعیین میکنه،خیلی از المپی ها عادت کردن به اینکه فقط تا نوک بینیشون رو ببینن برای همین از خیلی چیزها غافل میشن...که البته بایدم اینطور باشه،وقتی تو همه توجه ها قدرت زیبایی ثروت واحترام رو داری،سخته به چیزای دیگه توجه کنی،اما خدایانی که رده ی پایین تر هستن همیشه باید تلاش کنن که ازبین نرن ودر خاطر ها باقی بمونن کسی مثل کیوپید که همه جا دیده میشه حتی توی دنیای امروز،نقاشی های فانتزی کادو های ولنتاین وکلیسا ها....اما به سختی کسی اسمش رو میدونه واون عادت کرده به اینکه همه چیز رو زیر نظر داشته باشه وبه نوعی بخاطر بی توجهی ای که بشر به شناختنش داره انتقام بگیره."
کاملا با عقل جور درمیومد...پس برای همین خدای عشق کنار الهه ی انتقام ایستاده بود وصمیمی به نظر میرسیدن،شوگا ادامه داد:به علاوه اون شامه ی تیزی برای بو کشیدن اهداف تازه داره،اون عاشق خون خدایان قدرتمنده...میدونی به عنوان یه معشوقه"
جیمین پلک زد،کیوپید هم توی دسته ی همجنس گراها قرار میگرفت،چیزی که در گذشته به عشق ناپاک معروف بوده هرچند از زمانی که اپولو وهرمس معشوق های همجنس پیدا کردن کسی دیگه به این ناپاک بودن اشاره نکرد اما برای کیوپید...
اون همچنان گاها بهخدای عشق ناپاک مشهور بود وبه نظر نمیرسید از این شکایتی داشته باشه.
شوگا اه کشید:اما دیگه مهم نیست،من دین ام رو بهش پرداخت میکنم"
چشمهای جیمین گرد شد:نه اونطوری که اون میخواد...چشمهاتو اینطوری نکن!"
جیمین سرش رو پایین انداخت،شوگا بازوش رو دور گردن پسر کوچیکتر انداخت:حالا بعد از همه ی اینها...میای یکم تفریح کنیم؟"
-چطوری؟"
شوگا شونه بالا انداخت:هرطور که بخوای....حتی میتونم برات شراب های اصیل تهیه کنم"چشمهای براقش رو به چشمهای خاکستری جیمین دوخت:هوم؟میخوای اولین تجربه ی الکلت رو با پسرخاله ات داشته باشی؟"
جیمین درحالی که مشغول تماشای انعکاس خودش توی چشمهای شوگا بود سرتکون داد،احساس گناهی بهش چنگ میزد که دلیلش رو نمیدونست،شوگا لبخند محوی زد:پس بریم"
اونها به سمت میدون راه افتادن وشوگا یه کوزه ی بزرگ درخواست کرد وگفت اون رو به اتاقشون بیارن.
اونها با خلاص شدن از شر لباسهاشون تصمیم گرفتن دوش بگیرن،برای صرفه جویی در وقت هردو باهم توی حموم مجلل رفتن وحموم مختصری کردن وشوگا به جیمین توصیه کرد از صابون حنا برای موها واز صابون زغال برای شستشوی بدنش استفاده کنه.
توصیه ی خیلی خوبی بود،چون جیمین بعد از شستن خودش با اون صابون ها احساس فوق العاده ای از سبک بال بودن داشت.
اونها خودشون رو خشک کردن ولباس پوشیدن.
کوزه ی سرامیکی با جام های مسی اونجا اماده بود،برش های نارنج عطر بینظیری داشت که بینی پسرهارو قلقلک میداد.
هردو نشستن وجیمین منتظر شد تا شوگا جام هارو پر کنه،پسر بزرگتر خیلی پرشون نکرد،چون برخلاف خودش که بارها در خفا الکل نوشیده بود جیمین بار اولی بود که اینکارو میکرد ومقدار زیادش ممکن بود اون رو اذیت کنه.
جیمنی کمی شراب رو مزه مزه کرد واز طعمش خوشش اومد:این...خوبه!"حس گرمایی از گوشهاش شروع میشد وتوی قفسه ی سینه اش پخش میشد،ذهنش حالتی خواب گونه پیدا کرده بود،مثل صبح های زودی که خودش رو به زور بیدار نگه میداشت.
کم کم مقدار بیشتری رو وارد بدنش کرد تا زمانی که شوگا دست نگه داشت ودیگه براش نریخت.
جیمین نگاهش کرد،مست نبود اما کنترل رازهاش سخت شده بود،مثل اینکه دیگه نتونه پیش بینی کنه اگر خیلی چیزهارو بگه بعدا چه عواقبی داره،مغزش فقط میخواست به سریع ترین روش ممکن فشار رو برداره.
اینطور نبود که نفهمه داره چیکار میکنه اما میلی برای متوقف شدن نداشت پس فقط لبهای صورتی وحجیمش رو باز کرد واولین مساله ای که ذهنش رو مشغول کرده بود رو به زبون اوورد:هیچوقت نفهمیدم تو چرا انقدر خشک وسردی!چرا؟!"
شوگا نگاهش کرد،اون میدونست اولین بار الکل چطور کارمیکنه،اگر مست نشی اون سد های ذهنیت رو میشکنه وتبدیلت میکنه به ادمی که دوستداری باشی،درحالی که میفهمی داری چیکار میکنی دقیقا همونکاری رو انجام میدی که دلت میگه انگار عقلت خاموش میشه وتو دیگه هیچ ترسی نداری.
-من اینطوری شدم جیمینی...این راهیه که میتونم بقای خودم وبقیه ارو باهاش تضمین کنم"
جیمین اه کشید:چرا ادمای دورو بر من انقدر پیچیده ان؟"
-ادما؟"
جیمین توضیح داد:تو،جنا،هویا و...گیل"
شوگا تکیه داد،داشت به بخش مورد علاقه اش نزدیک میشد:چطور؟"
-شماها همه یجوری هستین که من نمیتونم درکش کنم...انگار عمدا اینکارو میکنید ومیخواین من نفهممتون"
-تاحالا فکر کردی شاید تو خیلی راحت خونده میشی؟"
-شاید...اما انقدر پیچیدگی لازمه؟"
-اگر نخوای هرکسی بتونه کنترلت کنه...یجورایی لازمه"
جیمین درحالی که به سختی پلک هاش رو باز نگه داشته بود توی تخت خزید وجویده جویده گفت:پس فکر کنم...برای همین گیل میتونه منو کنترل کنه."
وبه سرعت به خواب رفت.
شوگا اما بعد از شنیدن اون جمله نمیتونست بخوابه،منظور جیمین از کنترل کردن گیلبرت چی بود؟
شوگا احمق نبود ومیتونست ببینه ارتباط اون مرد با پسرخاله اش خیلی بیشتراز چیزیه که اونا ادعا میکنن هست اما نمیدونست چجور رابطه ای دارن.
ممکن بود گیلبرت از جیمین وقابلیت هاش سو استفاده بکنه؟
نیت اون مرد چی بود؟
برای یه نوجوون سخته که افکار کسی که ده سال از خودش بزرگتره ارو حدس بزنه،اونم درحالی که هیچ شناختی از اون شخص نداره.
تمام اینها به کنار،هنوز شوگا سوالی داشت که جوابی براش پیدا نمیکرد:گمشده ی جیمین چی بود؟
سوال راحتی به نظر میرسید،با توجه به اینکه جیمین رو خیلی خوب میشناخت وبه نظر میرسید حفره های بزرگ وتوخالی زندگی اون رو میشناسه.
اما مشکل اینجا بود که جیمین هم مثل همه ی اونا کمبودهای زیادی تجربه کرده بود وشوگا نمیتونست مطمئن باشه جیمین از کدوم بیشتر ازهمه اسیب میبینه.
تصمیم گرفت از زاویه ی دیگه ای بهش نگاه کنه.
برای اینکا نیاز به هوای ازاد داشت،به اهستگی از اتاق بیرون رفت وتوی میدون شروع به قدم زدن کرد،مهتاب هاله ای نقره ای به سنگفرش ها داده بود:شب قشنگیه"
با صدای ارتمیس از جا پرید،الهه  اینبار چهره ی کلاسیک خودش رو داشت،ردای یونانی لطیف وابی سلطنتی کمرنگ مات،موهای مواج بلند ووحشی تیره،چشمهای گربه ای ابی سیر وسربندی ظریف که وسطش هلال ماه خودنمایی میکرد،تیرو کمانش همراهش بود ودرحالی که صندلهای شکارش رو به رخ میکشید پاهاش رو روی هم انداخته بود.
این سروشکل باید احمقانه میبود اما اون لحظه چیزی جز عظمت وشکوه رو منعکس نمیکرد:از طرف زئوس اومدی؟"
ارتمیس شونه بالا انداخت:شاید"
شوگا کنار ارتمیس لبه ی حوض بزرگ نشست،ارتمیس به ماه خیره شد:به چی فکر میکردی،خون خدا؟"
-همه چیز"
-این خیلی زیادیه...یه فانی چطور میتونه بهش فکر کنه؟"
شوگا توضیح داد:همه چیز برای من یعنی تمام چیزایی که میشناسم وارزشمندن...نه همه ی چیزهایی که وجود خارجی دارن"
-اوه...پس باید از جیمین شروع کنی"
شوگا نگاه تیزی به خواهر ناتنیش انداخت....غیر متعارف ترین خواهری که یکنفر میتونه داشته باشه،بعد انگار تسلیم وشد واعتراف کرد:درحال حاضر اون بزرگترین نگرانی منه"
-شبیه کسی نیستی که نگران هم بشه"
-ادما همیشه اون چیزی نیستن که به نظر میان...من به خانواده ام اهمیت میدم"با بررسی بیشتر اضافه کرد:خب...شاید نه به همه اشون"
ارتمیس از صداقتش لبخند زد:به هرحال...چی درباره ی اون تورو انقدر نگران کرده؟"
-چرا میخوای بدونی؟"
ارتمیس شونه بالا انداخت:فکر کن محض کنجکاوی"
-من اگر یه چیز رو از نوع شما یادگرفته باشم اینه که هیچ کاری رو همینطوری انجام نمیدین...کمکی نمیکنین مگر اینکه نفعتون ایجاب کنه...حالا فقط بهم بگو چرا میخوای بدونی؟"
الهه نگاه عمیقی به شوگا انداخت:منصفانه است...اینطوری میخوام جبران کنم"
-چی رو؟"
-کوتاهی خودم دربرابر اپولو...میدونم هیچوقت نمیتونم برای اون جبران کنم اما اجازه بده اینطوری خودم رو فریب بدم ویکم ارامش پیدا کنم"
شوگا پلک زد،بعد نفس عمیقی کشید:جیمین همیشه با من وجنا،خواهرش،فرق داشته...تقریبا همه میدونن اون چقدر بی الایش وحساسه،هرچقدر اسیب زدن به جسمش سخته روحش سریع اسیب میبینه ومن از این متنفرم که اجازه بدم همچین اتفاقی بیوفته."
-وچی باعث میشه انقدر نگران باشی؟"
-محفل به هرکدوم از ما کاری محول کرده...اگر شنیده باشی اون مسئول بخش امداد رسانیه."
-ممکنه مسئولیت سنگین بهش اسیب بزنه؟"
شوگا سرتکون داد:اون به راحتی از پس کارهای سخت برمیاد...حساس هست اما نازنازی نه،اگر اراده کنه مثل یه شیطان میجنگه ومن نگران فشار کاریش نیستم....مساله یه شخص سومه...کسی که من هیچ چی ازش نمیدونم."
با نوک بوتش به زمین ضربه زد وادامه داد:گیلبرت مورس پسر هرمس...درظاهر اون یه مشاور بیشتر نیست اما بدجوری جیمین رو طرف خودش کشیده...این عجیبه،چون اون حتی همسن وسال جیمین هم نیست که بخواد انقدر همه جا باهاش بگرده اون تقریبا بیست وپنج-شیش سالشه!"
وبعد سکوت کرد،ارتمیس بعد از چند لحظه نتیجه گیری کرد:من فکر میکنم چیزی که پسر هادس رو ازار میده اینه که بلد نیست چطور یه مرد باشه!"
شوگا پلک زد:چی؟"
ارتمیس به کمانش دست کشید:نمیدونم متوجه هستی یا نه،من مردها زیادی رو دیدم،اما پسر هادس خیلی خیلی لطیفه واین برای یه پسر یا مرد اصلا خوب نیست،جنسیت مذکر باید سخت تر وخشن تر باشه،من موافق خشونت بیمورد نیستم اما میدونم یه مرد باید چطور باشه...ومیتونم قول بدم مرد ها اینطوری تو نوجوونیشون رفتار نمیکنن...مطمئنم تو خودت هم متوجه شدی."
شوگا راست نشست،ناگهان همه چیز توی مغزش سرجای خودش قرار گرفت،برگشت تا به ارتمیس بگه اما الهه مثل شن در باد ناپدید شده بود.
شوگا با قدم های سست برگشت به اتاقشون.
به چهره ی جیمین توی خواب خیره شد وافکار توی ذهنش به رقص دراومدن.
جیمین بلد نبود چطور یه مرد باشه،درسته اون سرسخت بودن رو یاد گرفته بود،اینکه موهاش رو کوتاه کنه ولباس های پسرونه بپوشه،خون بریزه وخم به ابرو نیاره.
اما هیچکس به جیمین اطلاعی درباره ی هویت جنسیش نداده بود،شوگا وجنا هردو توی سن وسال جیمین مادرهاشون رو کنارشون داشتن واونا بهشون یاد داده بودن چطور مناسب با جنسیتشون رفتار کنن.
میران به خوبی به پسرش یاد داده بود مسئولیت پذیر باشه احساساتش رو کنترل کنه واز خود گذشتگی کنه،بهش یاد داده بود با جنس مخالف ملایم تر برخورد کنه وشرافتمند باشه،به شوگا درباره ی روابط برمبنای جنسیت وروابطی خارج از محدودیت های جنسی توضیح داده بود،شوگا میدونست درسته که هرپسری خلق وخوی خودش رو باید داشته باشه اما این رو هم میدونست که چطور رفتار کنه.
میدونست مردها باید بتونن مشکلات خودشون ویه نفر دیگه ارو-شریکشون دراینده-حل کنن،میدونست مرد ها وظیفه های سخت تر رو به عهده میگیرن وقطعا میدونست به عنوان یه مرد یا پسر تماس فیزیکی بیش از حد با بقیه چیز خوبی نیست.
حالا که شوگا روی تمام رفتارهای پسرخاله اش دقیق شده بود میتونست ببینه عملا جیمین هیچ چیز درباره ی پسر بودن نمیدونه.
اون به جنس مخالف همیشه درغالب یه خواهر یا مادر نگاه میکرد وبه هرکسی که اطرافش بود کاملا به لحاظ عاطفی تکیه میکرد.
شوگا متوجه بود که جیمین چطور به گیلبرت نگاه میکنه،عملا گیلبرت رو پدر خودش میدونست!
این بد بود....خیلی بد.
چون رفتار های احتمالی جیمین رو میتونست حدس بزنه و فقط یه مشکل وجود داشت:گیلبرت چطور به جیمین نگاه میکنه؟
شوگا مطمئن نبود،هیچ چیز بدی توی رفتار گیلبرت ندیده بود،اون موقر وباادب بود وجیمین رو خوشحال نگه میداشت،اما این واقعا همه ی چیزی بود که وجود داشت؟
شوگا با خستگی به تاج تخت تکیه داد.
از همیشه فکر کردن ومحتاط بودن خسته شده بود،خب....
شاید مجبور نبود محتاط باشه!
به جیمین نگاه کرد،اون همیشه میخواست با تعلیم درست ساحره ها از خدایان انتقام بگیره،اما واقعا انتقام از جیمینی کوچولویی که همیشه جایگاه ویژه ای براش داشت مهم تر بود؟
نه،جواب یه نه بزرگ وبی وقفه بود!
نفس عمیقی کشید،میدونست وقتی برگردن دقیقا باید چیکار کنه.

IchorWhere stories live. Discover now