همراه جشن

133 38 2
                                    

جنا روی میز فلزی شوگا نشست وپاکتی که روی میز بود رو برداشت:توهم دعوت شدی؟"
شوگا پاکت رو از بین انگشتهای جنا قاپید:اشکالی داره؟"
دختر شونه بالا انداخت:به هیچ وجه...ولی یه حسی بهم میگه اینبار قراره شرکت کنی"
ابروهای شوگا بالا پریدن:جدا؟چرا؟"
جنا نیشخند زد:چون من برادرم رو خوب میشناسم،اون میاد وبا چشمهای درشت شده ی معصومش بهت زل میزنه وتو حس میکنی بیرحم ترین ادم دنیایی اگر به خواسته اش جواب مثبت ندی واون بعدش تورو مجبور میکنه یه لباس درست وحسابی بپوشی وتوی جشن همراهیش کنی"
شوگا اه کشید وبه صندلیش تکیه زد:متنفرم ازاینکه بگم ولی اره...حق باتوئه من به این جشن کوفتی میام...وبذار حدس بزنم تو از انی خواستی باهات بره"
جنا اخم کرد:جدا نمیخوای دست از سر انتوان برداری؟"
-نه"
جنا اه کشید:باشه...پس فردا شب میبینمت"
شوگا سرتکون داد وجنا اتاق تنگ وتاریک کار رو ترک کرد،قبل ازاینکه پسر موخاکستری فرصت کنه چرت بزنه تلفنش زنگ خورد:بله؟"
صدای هیجان زده ی جیمین گوشش رو پر کرد:داری اماده میشی؟"
-اولا سلام دوما برای چی؟"
صدای جیمین لحن دلخوری به خودش گرفت:برای جشن!"
شوگا اه کشید:جیمین،جشن فردا شبه چرا باید از الان اماده بشم؟!"
-خب لباست رو اماده کردی؟اصلا میدونی میخوای چی بپوشی؟!"
شوگا شقیقه اش رو خاروند:کت وشلوار..؟!"
جیمین اه کشید:اصلا دعوت نامه ارو خوندی؟"
شوگا صادقانه جواب داد:نه"
جیمین غرغر کرد:توکه حتی دعوت نامه ارو نخوندی چرا اصرار کردی که به جشن بریم؟"
-نه،من دقیقا گفتم حوصله ی مهمونی ندارم وتوام گفتی اگر باهات به این جشن نیام اسمت رو برای ماموریت های نجات وارد لیست میکنی وتا زمانی که قبول نکردم بیام باهام حرف نزدی"
جیمین چند لحظه سکوت کرد وبعد گفت:حالا هرچی،تم مهمونی لباسهای شخصیت های تاریخیه."
شوگا خمیازه کشید:تاریخ ما؟"
-پس نه،تاریخ امریکا!معلومه که تاریخ ما!"
-بذار حدس بزنم تو همین حالا دو دست لباس اماده کردی"
صدای جیمین دوباره مملو از شوق شد:درسته...فقط فکرش رو بکن چقدر تو لباس جرج واریک تودل برو میشیم!"
شوگا اه کشید:ازت متنفرم،میدونی؟"
-نه نیستی،تو عاشق منی وقراره مثل یه دوست پسر خوب لباس اریک رو بپوشی وباعث بشی همه از حسادت بمیرن"
-میدونستی شبیه یه دختر نوجوون حرف میزنی؟"
-من فقط بابت این جشن خوشحالم اخرین جشنی که بهش رفتیم فقط نقش دوتا خرابکار دعوت نشده ارو داشتیم که بخاطرش نزدیک بود زئوس پودرمون کنه اما این یکی اولین جشن واقعی ایه که دارم میرم"
شوگا یاداوری کرد:تو قبلا هم با جنا به جشنهای سالانه ی مختلف میرفتی"
-درسته ولی همیشه یه گوشه میشستم تا حوصله ام سرمیرفت وخوابم میبرد،هویا همیشه جنا رو میبرد تابه اعضای محفل معرفی کنه."شوگا میتونست تصور کنه که پسر موطلاییش چطور لبهاش اویزون شده ودلخوره:باشه باشه...من اون لباس نفرت انگیز رو میپوشم"
-اما اون واقعا عالیه"
-اون کاملا گی ئه جیمینی"
-توهم گی هستی شوگا"
-درسته ولی لازم نیست چیزی بپوشم که اینو فریاد بزنه،همه میدونن جرج واریک گی ان!"
-دقیقا منم میخوام امشب همه اینو بدونن...از کادوهای پنهانی ودرخواستایی که توی سالن غذاخوری میگیری خسته شدم"
-اها...پس این فقط قراره یه بیلبورد بزرگ این موخاکستری مال منه بهش دست نزنیدباشه؟"
-میتونی هرطور که میخوای بهش نگاه کنی ولی تو لباسای اریک رو میپوشی"
-حالا هرچی...امشب بیارشون"
-البته...من باید برم...دوستدارم،فعلا"
-فعلا"
شوگا تلفن رو روی میز انداخت واه کشید،توی لباس اریک وجرج شبیه یه بیلبورد توی وگاس میشدن که داد میزد:دوتارنگین کمون خوشحال،فقط ازدواج!
ولی اگه این چیزی بود که جیمین رو خوشحال میکرد شوگا کاملا میتونست نگاه های عجیب وغریب رو نادیده بگیره.
بعد از پرکردن صفحات خسته کننده ی گزارشش خودش رو کشون کشون به خوابگاه رسوند وروی تخت افتاد.
تقریبا چشمهاش گرم شده بود که چیزی روش فرود اومد واون حتی لازم نبود چشمهاش رو باز کنه تابفهمه اون کیه:جیمینی"
پسر کوچکتر لبخند بزرگی زده بود وتوی پیژامه ی خاکستری روشنش بچه تر به نظر میرسید،استخوان ترقوه اش بیرون افتاده بود ودرکل یه تصویر دوستداشتنی بوجود اوورده بود،جیمین انگشتهاش رو توی دست شوگا که دوطرف سرش روی تخت افتاده بودن قفل کرد ولبخندش بزرگتر شد:چخبرا؟"
پسر موخاکستری بدون اینکه تغییری توی حالت جدی صورتش ایجاد بشه کمی سرش رو بلند کرد ولبهای صورتی وبرجسته ی جیمین رو بوسید:سی صفحه گزارش نوشتم،تقریبا باسن وانگشتهام رو حس نمیکنم...ترجیح میدم بجای گزارش تمام روز به باسن این بچه ها اردنگی بزنم"
جیمین نخودی خندید:توهمیشه ادم خوش قلبی بودی عزیزم"وبوسه ی شوگا رو برگردوند،پسر موخاکستری نفس عمیقی کشید:دوش گرفتی؟"
چشمهای جیمین برق زد:هیچوقت از حموم های یونانی زیرزمین استفاده کردی؟"
-نه"
-عالیه...اونجا نایاد هایی هستن که خدمات رایگان ارائه میدن(نایاد ها حوری های اب هستن-ن)ماساژ با روغنهای گیاهی وریلکس کردن توی حوضچه های معطر...حس میکنم دوباره متولد شدم"
شوگا در حالی که با ملایمت غلت میزد تا پشت جیمین روی تخت قرار بگیره قسمت اخر حرفهای جیمین رو تایید کرد:درسته،بوی نوزادی رو میدی که با مشک غسل تعمیدش دادن"
گونه های پسر کوچکترصورتی شد وخندید:واقعا؟"
شوگا درحالی که نیمخیز بود سرش رو پایینتر برد وتوی گردن جیمین نفس کشید:واقعا"بوسه ی ارومی روی پوست گردن جیمین گذاشت،اون قبلا اونجا رو لمس کرده بود ومیدونست نرم ولطیفه اما حالا واقعا مثل پوست یه بچه نرم شده بود.
شوگا عقب کشید وسر جیمین رو روی ارنج خودش جاداد:بیا فقط بخوابیم...فردا روز خیلی خسته کننده ایه"
-فردا جشنه!"شوگا درحالی که با تکون دستش وجادو روشنایی خوابگاه که بجز اونا کسی توش نبود رو کم میکرد لپ جیمین رو کشید:هرچی تو بگی جیمینی"
روز بعد جیمین از ساعت هفت صبح اینطرف واونطرف میدوید وتلفنش مدام دینگ دینگ میکرد که مشخص میکرد جنا هم دست کمی از برادرش نداره وهرچند که شوگا بخاطرش کلافه بود اما کمی هم از تصور اینکه انتوان چقدر مستاصل شده دلش خنک میشد.
اما دست اخر با وجود تمام خویشتن داری ای که سعی کرد نشون بده نتونست طاقت بیاره وبه بهانه ی تحویل گزارش ها لباسهای نفرت انگیزی که اریک توی پرتره ی معروفش پوشیده بود رو چنگ زد وجیمین رو برای شاگردهاش گذاشت تا عذابشون بده.
بعد از چند ساعت وقتی مطمئن شد که جیمین برای چک کردن جنا خوبگاه رو ترک کرده برگشت تا دوش بگیره واماده بشه.
خوابگاه خالی بود وهمه جا اشفتگی به چشم میخورد،شوگا مطمئن بود فردا صبح انقدر داد وهوار راه میندازه تا همه چیز دوباره مرتب بشه وبرق بیوفته.
اهی کشید ووارد حموم شد،تمام بدنش کوفته بود،اگر دست خودش بود تا نیمه شب توی وان کهنه وکوچیک ته حموم دراز میکشید وبه صدای ضعیف موسیقی جشن که از لابلای راهروها شنیده میشد گوش میداد.
اما جیمین واقعا برای این جشن هیجان زده بود،شوگا با احساس ترین ادم روی زمین نبود اما میدونست نمیتونه اجازه بده اون صورت درخشان وچشمهای پرستاره که از زور لبخند شاد بزرگ پسر موطلایی تقریبا بسته شده بودن ناامید بشه.
پس فقط با خستگی غرولندی کرد واز توی وان بیرون اومد وبعد از شستن کف ها حوله ارو دور کمرش پیچید.
شاید بعدا باید یه سری به حموم های بزرگ طبقه ی پایین میزد واز نایاد ها درخواست یه ماساژ اساسی میکرد.
با حوله موهاش رو خشک کرد و با انزجار به لباسهای روی تخت نگاه کرد،فقط دلش میخواست با چاقوی ضامن دارش پاره پاره اشون کنه وبعد همه ارو بسوزونه اما یبار دیگه این تصور جیمین بود که باعث شد با کلافگی موهاش رو به هم بریزه وکاور رو از روی لباسها بکشه،نفس عمیقی کشید وبدون اینکه خودش رو توی اینه نگاه کنه همه ی لباس ها رو پوشید.
اما قبل ازاینکه از در بیرون بره کمی مکث کرد.
تصمیم گرفت فقط یه نگاه کوچیک به خودش بندازه واینکارو کرد...
چیزی که میدید رو باور نمیکرد،اون عالی شده بود!
خب درسته هیچ چیز نمیتونست اون رو از تبدیل شدن به بیلبوردرنگین کمونی شماره ی یک بودن نجات بده اما این باعث نمیشد حتی ذره ای خوشتیپ بودنش توی اون لباسها خدشه دار بشه،جیمین حتما وقت زیادی گذاشته بود تا همه چیز رو برنامه ریزی کنه وشوگا رو سرحال بیاره.
شوگا به انعکاس چشمهاش نگاه کرد:فقط همین یه شب!"
اون مصمم شده بود تا برای جیمین یه سورپرایز اماده کنه.
اما در سمت دیگه ی قلعه مهمونی تقریبا تازه شروع شده بود،تمام ساحر هایی که جیمین فقط اسمشون رو شنیده بود توی لباسهای فاخر افراد مشهور دیده میشدن.
البته کسانی هم بودن که باعث میشدن بقیه بخندن،مثل دختری که لباس اگاتا رو پوشیده بود،آگاتا تنها ساحره ای بود که باردار به اتیش کشیده شد وحتی هیچ دادگاهی هم براش تشکیل نشد.
این یه داستان تراژیک بود اما پوشیدن لباسهای ساده ی اون توسط یه دختر سیزده-چهارده ساله ی ریز نقش اسیایی ویه شکم مثلا براومده فقط شبیه یه جک مسخره بود.
جنا درحالی که نوشیدنیش رو مزه میکرد پرسید:شوگا کجاست؟"
جیمین اه کشید:اگر سرپا خوابش نبرده باشه داره اماده میشه،حداقل بهتره که اینطوری باشه درغیر اینصورت من برای ماموریت نجات هفته ی اینده میرم!"
-اون اجازه نمیده...حتی اگر بدونه حق داری که عصبانی باشی"
-کون لقش!اون قول داده ومن متنفرم ازاینکه کسی با بدقولی ضایعم کنه."
جنا نفسش رو بیرون داد،دعواهای رمانتیک خارج از عهده ی اون برای حل کردن بود،اما میدونست اگر شوگا پیداش نشه یه طوفان بزرگ درست میشه.
اما بیست دقیقه ی بعد همچنان خبری از شوگا نبود.
جیمین تقریبا در شرف طوفانی شدن بود،حتی جنا میتونست حس کنه اون فقط منتظر یه اشاره ی کوچیکه برای اینکه یه مه مرگ احضار کنه وهمه ارو باهاش بکشه.
-هی خوشتیپ!"
جنا اخم کرد،اون پسر خوشگل احتمالا اخرین کسی بود که توی این اوضاع جیمین میخوسات ببینه:چی میخوای گیلبرت؟"
گیلبرت که لباس ارتورکسی که همه فکر میکردن یه پادشاه معمولیه ومرلین ساحریه که دوستشه اما نمیدونستن این خود ارتور بوده که ساحر بوده ارو پوشیده بود لبخند زد:با وجود لباسای جورج توی تنت حدس میزنم منطقیه که یه مرد ازت درخواست کنه باهاش برقصی...هرچند برام عجیبه که دوست پسرت رو هیچ جا نمیتونم پیدا کنم،چون قاعدتا باید اینجا میبود وازت درخواست رقص میکرد."
-تو احتمالا اخرین نفری هستی که حق داره من یا دوست پسرم رو قضاوت کنه گیلبرت"
-خشن...به هرحال به من افتخار بده جیمین"ودستش رو بالا اوورد،جیمین واقعا اماده بود که بزنه توی گوشش وحتی دستش کمی هم بالا اومده بود:فکر نمیکنم هیچوقت لیاقت این افتخار رو داشته باشی،مورس!"شوگا درست از پشت سر جیمین گفت،پسر موطلایی سریع برگشت وخب...فاک!
شوگا میتونست بهتر ازاینم به نظر بیاد؟!
وهی...شوگا میخواست جیمین رو به کشتن بده یا شایدم میخواست اغواش کنه چون جیمین مطمئن بود با اون ظاهر حتی اگر شوگا ازش یه رابطه ی سخت هم میخواست اون تسلیم میشد.
شوگا بیخیالانه جلو اومد ونوشیدنی رو از دست جیمین گرفت:این برای بالای سن قانونیه جیمینی."بعد روبه گیلبرت کرد که تقریبا شوکه شده بود:دلت برای من وضربه فنی هام تنگ شده بود که همه جارو دنبال من گشتی ونتونستی پیدام کنی؟"
گیلبرت اخم کرد:من..."
-ببین مرد..فقط گمشو خب؟من امشب واقعا روی مود کشتن کسی نیستم پس،بزن به چاک!"چشمهای شوگا تهدید امیز بودن،مثل گرگی که میخواد به لاشخورها هشدار بده.
گیلبرت لبهاش رو به هم فشرد وبا عقب گردی سریع بین جمعیت گم شد،شوگا کمی از نوشیدنی رو مزه کرد:اه مرد...این خوبه!"
بعد رو به جیمینی کرد که هنوز شوکه ومبهوت بود:چیه؟!"
جیمین به خودش اومد وبلافاصله منفجر شد:استیکس مقدس!تو عالی شدی...روح اریک از حسادت میمیره اگر تورو توی این لباسا ببینه...وتو موهات رو رنگ کردی؟...مین شوگا توبا اون موهای خاکستری یه جذاب لعنتی بودی ولی الان یه فاکینگ فاکر لعنتی هستی...خدای من...چطور میتونی همچین کاری رو با من بکنی؟گذاشتی فکر کنم نمیای وبعد اینطوری جلوی من سبز میشی...من باید چیکار کنم؟یه مشت بکوبم توی صورتت؟ببوس..."قبل ازاینکه جیمین ادامه بده شوگا با بوسه ی محکم وکوتاهی ساکتش کرد:الان سکته میکنی جیمینی...من فقط از یکم از حقه های توی استینم استفاده کردم تا موهام رو مشکی کنم...دوباره"
جیمین سرتکون داد ودوباره نگاهی به سرتا پای شوگا انداخت،کت سفیدبا طرح برگهای سیاه وسفید،یقه ی ارشال زمینه ی سیاه باخالهای سفید درست مثل طرح جیبها،تیشرت یقه هفت گشاد وساده ی زیر کت که توی شلوار مشکی ورسمی ساده ای فرو رفته بود واگر همه ی اینا برای بریدن نفس جیمین کافی نبود اون یه دستمال گردن سرمه ای هم بسته بود.
درسته...اون فقط میخواست جیمین رو بکشه،وگرنه چه دلیل دیگه ای میتونست داشته باشه که با وجود همه ی این ایتمهای نفس گیر موهای لعنتیش رو مشکی کنه؟!
جیمین لبش رو گزید:من خیلی مردم!"
شوگا لبخند کمرنگی زد:طوری حرف نزن که انگار خودت پیژامه پوشیدی...میدونی شبیه یه یاقوت کبود شدی...هوم...با یکم طلای اضافه؟!"شوگا به موهای جیمین اشاره کرد.
جیمین صورتی شد،اون طبق پرتره ی بجا مونده از جرج لباس پوشیده بود،کت یقه گرد مخمل ابی با یک ردیف دکمه ی تزئینی طلائی در هر دو طرف کت که کنارشون نواردوزی های طلایی داشت،تیشرت سرمه ای یقه گرد گشادی زیرش پوشیده بود که توی شلوار رسمی مشکی فرو رفته بود.
چشمهای پسر بزرگتر با تحسین برق زد:مورس یه لاشخوره...ولی دریه مورد حق داشت."
جیمین اخم کرد:چی؟!"
شوگا لبخند کجی زد ودستش رو بالا اوورد:با این لباسا فقط یه مرد باید ازت دعوت به رقص کنه...جیمینی."
 
 
 

IchorWhere stories live. Discover now