خواست در رو باز کنه که صدای پدرش متوقفش کرد
« هی تهیونگ ، ضد رایحه استفاده کردی ؟ »
و طبق معمول تهیونگ دروغ همیشگی رو گفت
_ بله پدر ، خیالتون راحت کسی قرار نیست بفهمه من چی هستم
و بعد احترامی به پدرش گذاشت و در رو آروم بست و به راه افتاد
حین راه رفتن پوزخندی به زندگی مسخره اش زد و یکبار با خودش مرور کرد
پسر ۱۷ ساله ای که از وقتی بدنیا اومد پدرش باهاش مشکل داشت ، چرا ؟ چون یه امگاست و به باور پدرش امگا بودن یک پسر باعث ننگ خانوادش میشه پس باید پنهان بمونه
البته که تهیونگ با خودش مشکلی نداره ، اون همینی که هست خودش رو میپسنده ، تهیونگ ظرافتی که تو رفتارش هست رو دوست داره پس به حرف دیگران اهمیت نمیده
چون از خودش بودن لذت میبره
پس با این حساب همیشه به پدرش درمورد سرکوب کردن رفتار و رایحه اش دروغ میگفت
سخت ترین بخش کار تهیونگ همین نقش بازی کردناشه ، پیش همه دوست هاش وانمود میکنه با خانوادش خوشخاله و پیش خانوادش وانمود میکنه دوستاش هیچ چیز درمورد امگا بودنش نمیدونن
حین فکر کردن به اینا به ایستگاه اتوبوس رسید ، از همین فاصله هم میتونست کله صورتی رنگ جیمین رو ببینه
جیمین یکی از تنها دوست های واقعیش بود ، اون میدونست پدرش چقدر تهیونگ رو اذیت میکنه ، کاری از دستش بر نمیومد اما همین که همیشه از تهیونگ حمایت میکرد یک دنیا ارزش داشت
جیمین مثل همیشه با روحیه کامل پیش تهیونگ اومد
« ببخشید خوشگله ، شما سولمیت منو ندیدی ؟»تهیونگ اول پوکر به جیمین نگاه کرد اما بعدش با خنده پرید بغلش
_ جیمینییییییییی
جیمین هم تهیونگ رو محکم بغل کرد
« بریم بلا ؟ »تهیونگ که به تیکه کلام های جیمین عادت کرده بود خنده ای کرد و هردوشون به سمت بار راه افتادند
البته که بادیگارد هایی که بابای جیمین استخدام کرده بودند چند قدم دور تر از اونها بودند
خب معلومه پدر جیمین براش مهم نبود جیمین چیه ، چون همه جوره دوستش داشت
اگه بخوایم رو راست باشیم تهیونگ بار ها آرزو کرده بود کاش باباش همینی که هست قبولش داشت اما حیف ...
یا مثلاً همین الان که مخفیانه به سمت بار میرفت دلش آشوب بود و همش خدا خدا میکرد که دوستای برادر مثلا غیرتیش یوگیوم اونو تو بار نبینن و بهش بگن
وگرنه اول اون پوستش رو میکند بعد باباش
به در ورودی بار رسیدند و بعد از نشون دادن کارت های شناسایی که جیمین جعل کرده بود وارد شدند
طبق معمول دخترا در حال رقصیدن بودند و خودشون رو به آلفا ها میچسبوندن ، کی گفته آلفا ها مخالف بودن
به آلفاهایی نگاه میکرد که با وجود رایحه امگایی که روشون بود و مشخص میکرد جفت دارن ولی به امگا های دیگه هم چشم داشتن و به سمتشون میرفتن
دلش به حال اون امگا ها سوخت ولی خب کاری از دستش بر نمیومد
صدای جیمین اونو از افکارش بیرون کشید
« هی به کجا نگاه میکنی ، بیا یکم نوشیدنی بخوریم »
سری تکون داد و سعی کرد به آلفای جذابی که از موقع ورودش بهش چشم دوخته بود بیتوجه باشه
خنده ای به جیمین کرد و مثل همیشه نوشیدنی که کمترین درصد الکل رو داشت سفارش داد ولی در عوض جیمین بیشترین رو
نگاهی به جیمین کرد و گفت
_ اگه مست بشی چی ؟
جیمین خنده ای کرد و به بادیگارد ها اشاره کرد
« خب اونا برای همین اینجان »
این حرف جیمین باعث شد هردوشون خندشون بگیره
نوشیدنی هاشون رو باز کردن و حین حرف زدن مینوشیدن
تقریبا یک ساعتی میشد در حال حرف زدن بودن ، تو این مدت جیمین شیش بطری تموم کرده بود اما تهیونگ هنوز اولی رو داشت
داشت زیر نگاه های اون آلفا ذوب میشد ، کی گفته بدش میومد اما ، دیگه خسته شده بود ، تصمیم گرفت به جیمین بگه
اما دیدن جیمینی که روی میز پهن شده بود و آروم میخندید و سکسکه میکرد کافی بود تا بفهمه مست شده
_ جیمین خدا خفت کنه
جیمین خنده کشداری کرد و جواب داد
« ببند ، بچچچچچچ ، تو .... هم میخوای »
تهیونگ چشمی چرخوند و بادیگارد هارو صدا کرد تا جیمین رو ببرند
بادیگارد گفت که پدر جیمین پول بار رو حساب کرده پس خیالش راحت بود
یکم به اطراف نگاه کرد و با خودش فکر کرد حالا که جیمین نیست من چرا وایسادم
خواست بلند شه که همون آلفای مرموز کنارش نشست
دستش رو روی میز گذاشت و سرش رو روی دستش بعد به تهیونگ نگاه کرد و پرسید
+ میخوای باهات عکس بندازم ؟
تهیونگ با نگاه سوالی بهش خیره شد و سکوت کرد
آلفا دوباره پرسید
+ چرا جواب نمیدی ؟
تهیونگ پوفی کرد و گفت
_ آخه چرا باید باهات عکس بگیرم ، من حتی تورو نمیشناسم
سکوت کرد و به قیافه شوکه مرد نگاه کرد و با فکری که از سرش گذشت گذشت با لبخند گفت
_ هاااا تو احتمالا مستی
مرد وات د فاکی زیر لب گفت و رو به تهیونگ پرسید
+ یعنی تو جئون جونگکوک رو نمیشناسی ؟
تهیونگ بی مکث جواب داد
_ من خودمم به زور میشناسم
مرد در جوابش لبخندی زد و گفت
+ من جونگکوک ام
تهیونگ هم گفت
_ منم تهیونگ ، خب که چی ، باید برم
جونگکوک دست تهیونگ رو گرفت و لب هاش رو به لب های تهیونگ رسوند و چندتا مک وحشیانه زد
تهیونگ بزور به عقب حلش داد و داد زد
_ چه مرگته
اما نگاه آلفا کافی بود تا سکوت کنهجواب آلفا اونو شوکه تر کرد
+ ازت خوشم اومده بیب
بدون صبر برای جواب تهیونگ لب هاش رو دوباره روی لب های تهیونگ کوبید
وقتی حرکتی از تهیونگ ندید پاهاش رو دور کمر خودش حلقه کرد و دستش رو زیر باسن امگا گذاشت و حین بوسه به سمت اتاق های طبقه بالا حرکت کرد
از هر پله ای که بالا میرفت یک بوسه به لب های تهیونگ میزد
پله اول
بوسه اول
پله دوم
بوسه دوم
پله چهاردهم
بوسه چهاردهم
قبل از اینکه در یکی از اتاق های بار رو باز کنه از تهیونگ پرسید
+چندمین بارته
تهیونگ در جواب اخمی کرد و مشتی نه چندان محکم بو سینه آلفا زد
_ راجب من چی فکر کردی ..... اولین
گرگ جونگکوک غرش سرخوشی کرد و خود جونگکوک هم نمیدونست چرا
پیش خودش گفت اینم مثل بقیه است
و تپش های تندتر شده قلبش بخاطر دست های امگا که پوست گردنش رو گاه و بیگاه لمس میکرد رو نادیده گرفت
صدای پسر خوشگلی که فهمیده بود اسمش تهیونگه توجه آلفا رو جذب کرد
+ ولی انگار تو بار اولت نیست جونگکوک
نمیدونست چرا از اینکه لحن امگا ناراحته خوشش نیومد پس سعی کرد حواسش رو پرت کنه بدون جواب سرش رو تو گردن تهیونگ فرو برد
و تهیونگ رو روی تخت گذاشت و لباس های خودش رو درآورد
خواست سمت لباس تهیونگ بره که دستش رو گرفت
امگا با لحن دو دلی گفت
+ من من خب نمید.....
بوسه جونگکوک حرفش رو قطع کرد
_ قراره بهت خوش بگذره بیبی
و سمت پیرهن تهیونگ رفت
دیوار های چوبی اون بار تا دیروقت شنونده صدای ناله های مملو از لذت تهیونگ و جونگکوک بود
.
...........................
.
تهیونگ با احساس درد کمرش چشمهاش رو باز کرد ولی با بیاد آوردن دیشب ، صاف روی تخت نشست و به ساعت نگاه کرد
۵ صبح بود و خودش میدونست باباش زندش نمیگذاره اگه اون کاری نکنه برادرش
خواست آلفا رو بیدار کنه که با جای خالیش مواجه شد
با تمام دردی که داشت دستشویی و کل اتاق رو گشت اما خبری از جونگکوک نبود
رفته بود .... تهیونگ یه بار دیگه نادیده گرفته شده بود کاغذی که گوشه اتاق پیدا کرده بود و شماره تماس آلفا رو نشون میداد یکم بهش امید داده بود ولی اشک هاش تمومی نداشت
خودش نفهمید با چه سرعتی خیابون ها رو با پای پیاده و تمام دردی که تو کمرش بود دویده بود که تو مدت نیم ساعت الان جلوی در خونه بود
یکبار دیگه چهره جونگکوک رو به یادش آورد و شماره آلفا رو تو گوشیش سیو کرد و کاغذ رو تو جیبش گذاشت
آروم لای در رو باز کرد
سکوت و برق های خاموش خونه نشون میداد همه خوابن پس با آروم ترین صدای ممکن در رو بست و خواست به سمت راه پله بره که صدای برادرش متوقفش کرد
« کجا بودی ؟ »
لرزی یکدفعه از کل بدنش رد شد و با پاهای لرزون به سمت یوگیوم برگشت
_ سس....سلام
یوگیوم بیتوجه به تهیونگ گفت سوالش رو تکرار کرد
« پرسیدم کجا بودی ؟»
وقتی جوابی از تهیونگ نگرفت به سمتش رفت و فکش رو محکم فشار داد
بدون توجه به آخ تهیونگ گفت
« جواب بده »
اما دیدن مارک بنفش رنگ روی گردن تهیونگ کافی بود تا اون رو به شدت به سمت در پرت کنه
با خشم داد زد
« که هرزه شدی »
صدای ضعیف تهیونگ بود که میگفت
_ یوگی ... لطفا آروم باش ، توضیح میدم
« اینجا چه خبره ؟ »
اما صدای پدرش باعث شد یکبار دیگه بدنش با شدت بیشتری بلرزه و با ترس به پدرش نگاه کنه☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️
های این فیک جدیدمه امیدوارم عالی بشه چون تو نوشتن تجربه پیدا کردم
امیدوارم بهش عشق بورزید 💙
لطفا ووت بدید و بوک رو به لایبرری تون اضافه کنید 💕
لاو یو💜
ESTÁS LEYENDO
𝐁𝐞 𝐦𝐲 𝐛𝐚𝐛𝐞| 𝐊𝐨𝐨𝐤𝐯
Fanfic• 𝐍𝐚𝐦𝐞 : 𝐁𝐞 𝐦𝐲 𝐛𝐚𝐛𝐞 | بی مای بیبی • 𝐌𝐚𝐢𝐧 𝐜𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞 : 𝐤𝐨𝐨𝐤𝐯 • 𝐎𝐭𝐡𝐞𝐫 𝐜𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞 : 𝐬𝐞𝐜𝐫𝐞𝐭 • 𝐆𝐧𝐫𝐞 : 𝐎𝐦𝐞𝐠𝐚𝐯𝐞𝐫𝐬𝐞 , 𝐦𝐩𝐞𝐫𝐠 , 𝐬𝐦𝐮𝐭 , 𝐡𝐚𝐩𝐩𝐲 𝐞𝐧𝐝 , 𝐂𝐨𝐦𝐞𝐝𝐲 تهیونگ یه امگاست که خانوادش با...