حرف هایت طعم تلخ زهر میدهند!دستانت از خون سرخ رنگ و گرمم رنگین شده و خیره در نگاه مبهوتم قلبم را از سینه بیرون میکشی!
و
من
با دردی غیر قابل تحمل زل زده ام به طلایی نگاهت!لبهای لرزانم با دیدن شادی نگاهت به لبخند بیمارگونه ای باز میشوند!
تو از آزار من لذت میبری و من دیوانه نگاه خندان تو ام!
انتهای این عشق تنها بوی جنون میدهد و من مجنون ترین مجنون این شهرم!
قلبم در دست تو است!
هرچقدر میخواهی زخم بزن!
من تا ابد عاشقت خواهم ماند!مثل دیوانه ای که برای چیدن رزِ سرخ، خون خود را پیشکش میکند!
💫💫💫
داستان ترسناک یا یه مونولوگ احساسی یا جفتش؟
نظرتون؟