"کجایی؟"

156 20 11
                                    


پاییز...

فصل رنگهای گرم و باران های سرد و باد های لرزان ،
تو را در نگاهم به تصویر میکشد!

تویی را که هر چه جوییدمت ، نیافتمت!
تویی را که برایت از خودم میگذشتم تا نگاه مشتاقم بتواند انحنای لبخند دلنشین لبانت را ببیند!

تو را
آخ که تو را چقدر دوست داشتم و  میدارم!

دلبندکم!

نفسهایت در هوای نفسهایم نیست!

تو به من بگو چند پاییز از پشت پنجره به افتان و خیزان برگهای چند رنگ خیره شوم تا باز نگاهت را در نگاهم ببینم؟!

به من بگو چقدر؟
تا کی در انتظار آغوش تویی بمانم که تنت در آغوش دیگری آرامش میابد؟!

عزیزکم کجایی؟!
گمت کرده ام!
بگو کجا بیابمت؟!
کجا بجویمت؟!

I'M BROKENOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz