من همان تنها ترین دختر این روزگار هستم!
همانم که در رویای کسی هم دوست داشته نخواهد شد!
همانم که اشک هایش داغش قلب کسی را به درد نمی آورد!
همانم که بغض نفسهای تبدارش را کسی نخواهد فهمید!
همانم که در گوشه ای با زانویی به آغوش گرفته زخم های روحم را میبندم!
همانم که غم هایش، غصه هایش در جوانی پیرش کردند!
همانم که درشبی تاریک تر از هر شب آرام جان خواهد داد بی آنکه کسی از نبودش خبردار شود!
من همانم که در درد خود جان خواهد سپرد!