Part 11

1.8K 248 38
                                    

__نگه داشتنت کنار خودم...فکر بدی بود..بهت قول دادم ازت جلو همه محافظت کنم..اما کی از تو در برابره من محافظت میکنه عزیزم...

__ناشناس

***************************

دیگه نمیتونست تحمل کنه فشاری که بهش وارد میشد...تا مرز انفجار میبردتش...از کمر جیمین گرفت و برشگردوند...نگاهی به بدن شهوت انگیز عروسکش انداخت ..زیر شکمش بالشتی گذاشت...رون های بالا اومده ی جیمین و باز کرد و خم شد بوسه های خیسی روی پوست نرمش گذاشت و خصوصی ترین قسمت های بدن هیونگش و بدون اجازه لمس میکرد...لمس میکرد و لذت میبرد...فکر نمیکرد جیمین انقدر نرم باشه...مثل گوله ی پنبه...یا دقیقا موچی...پهلوهاشو توو دستش گرفت و فشار داد...با دیدن نیم رخ معصومش دلش لرزید....

شهوت حس قوییه..اونقدر قوی که ادمو توو یه ثانیه به اتیش میکشونه..اتیشی با طعم لذت..ولی عاقبتش خاکستر شدن و نابودیه...
یه لحظه اس که تو اوج اسمونی و لحظه ی بعد هیچی دیگه برات نمونده...تمام چیزایی که سال ها داشتی و با زحمت ساخته شدن...همه و همه از بین میرن با یه اشتباه تو چند لحظه...

صدا ها که تو ذهنش تکرار شدن... نمیشد که جلوشونو گرفت انگار کمین کرده بودن برای حمله کردن و خورد کردنه جانگکوک....
صداها بلند و بلند تر میشدن...
__جانگکوکی......جعووون جااانگکوککک....یااااا جانگکوک....

صدای خنده ها....خنده هایی اروم و اهنگین..
__کوکیییی بس کن..
خنده هاش بیشتر میشدن...نگاه های مهربونش
__جانگکوکی استراحت کن من انجام میدم.......کوکیی مراقب خودت باش....جانگکوکی اگه اونجوری خم شی اسیب میبینی.....کوکی غذا خوردی؟
موهاشو با حرص کشید و چشماشو بست و سعی کرد به اون صدا ها فکر نکنه...با حرص جیمینو برگدوند از زیر روناش گرفت و کشیدش سمت خودش....اما نمیتونست...

__کوکی غذا مورد علاقتو برات گرفتم...
__جانگکوکاه بزار گردنت و ماساژ بدم اینجوری دردش کمتر میشه...
صدای زجر اور گریه هاش...
__کوک گریه نکن دیگه...همه ی این روزا تموم میشن همه ما پیشت می مونیم..هیونگ پیشته ..همیشه....
__جانگکوکی هیونگ عاشقته...
اولین قطره ی اشک که از چشمای درشتش پایین چکید ..شکست...تمام وجودش شد پر از شرم...پر از غم....پر از حس گناه...
خم شد و پیشونیشو به پیشونی عشقش چسبوند...اشکاش رو صورت جیمین میریختن...صداش میلرزید
__م..متا..سفمم...متاا ..سفم..هیونگ....

صدای هق هق اش تنها صدایی بود که تو اتاق شنیده میشد
__خ..خیل..خیلی احمقم...خیلی خود..خواه...منو..ببخش..منو ببخش
پیشونی بلندشو با عشق بوسید و سریع از روش بلند شد ..لباسای جیمین و برداشت و با عجله...نوبت به نوبت تنش کرد...
تصمیمش عوض نمیشد اما میترسید...نمیتونست...عاشق بود...عاشق بود و نمیتونست همچین کاری با کسی که از خودشم بیشتر دوستش داشت بکنه...
صورت خیسشو با استیناش پاک کرد و سمت دوربینش رفت و تمام وسایلشو جمع کرد و داخل ماشین گذاشت...

PainWhere stories live. Discover now