__وقتی چشمامو باز میکنم زندگیه من با چشمای تو شروع میشه و با بسته شدنشون...پایان میگیره...عشق من همین تولد و مرگ هزار باره اس برای تو...برای تو ماه زندگی من
__جئون جانگکوک
*******************************
زبونشو رو لبای خشکش کشید و متوجه حرکت تختش شد و چشماشو باز کرد و به پرستار چشم دوخت
__جانگکوک شی داریم منتقلتون میکنیم به بخش...وضعیتتون ثابت شده...
سری تکون داد و نگاهی به در شیشه ای کرد که تختش ازش گذشت و بعد از اون چهره هایی بودن که بالا سرش میومدند...از هیونگاش گرفته تا مادر و پدرش...نگاهی به چشمای خیس مادرش انداخت که بهش لبخند میزد...
__کوکی....پسرم..
لبخند کم جونی زد و شروع کرد به گشتن...لزومی نبود زیاد بگرده...پایین تختش بود و داشت باهاش حرکت میکرد...چشماش خیس بودن و لبای قشنگش میخندیدن...دستشو سمتش دراز کرد و جیمین سریع سرعت قدم هاشو بیشتر کرد تا خودشو به عشقش برسونه...و این حرکت از چشمای اقا و خانوم جئون دور نموند...
نگاهه جیمین به چشمای قشنگ جانگکوک بود و نگاه جانگکوک به دست گچ گرفته اش...
__کوکی
حتی با شنیدن صدای لطیفش هم نگاهشو از اون دست گچ گرفته شده بالا نیورد...حتی وقتی که اشک از چشماش جاری شد هم نتونست نگاهه خیسشو از دست جیمین بگیره...
جیمین دستشو فشرد
__چیزی نیست عزیزم...چیزی نیست...هیسس
ساعدشو رو چشماش گذاشت و اجازه داد اشکاش بریزه...نتیجه ی بی رحمیشو میدید...دست گچ گرفته اش مثل یه خار بود...یه خار که تو قلبش فرو میرفت............. یه آینه ی دق...یه اشتباه وحشتناک...پرستار جلوی همه رو گرفت
__لطفا دور بیمار و خلوت کنین باید منتقلشون کنیم
وقتی وارد کابین اسانسور شدند جیمین قبل از بسته شدن در خودشو داخل اسانسور انداخت و کنارش ایستاد و اشکاشو پاک کرد و فقط بهش خیره شد
اون لحظه بود که کسی نمیتونست اون رشته ی نامرئی رو...اون انرژی قویه ایجاد شده بین دو قطب عشق رو قطع کنه....یه قطب دلتنگ و غرق خواستن و منتظر بوسه بود....یه قطب با چشمای خیس و قلبی له شده از دیدن اسیبی که به معشوقش زده...دلتنگه....دلتنگه....دلتنگ... بود
و اون لحظه بود که جانگکوک با خودش فکر کرد مگه میشه وقتی چشمات بسته اس و چیزی نمیشنوی و توو سیاهی معلقی دلتنگش بشی...از عشقش دلتنگ بشی...
مگه میشد؟
حالا جواب سوال خودش رو گرفته بود...جواب اخرین سوالی که از جیمین پشت تلفن پرسیده بود
ایا بعد از مرگش هم عاشق جیمین می موند؟
و جواب واضح بود...این عشق با روح جانگکوک باقی میموند...بهش گره خورده بود....جاودانه بود...حتی بعد از مرگش...
اون نگاه قطع نشد...هیچکدوم از دو قطب عشق پلک نزدند...تماس از بین نرفت...
تا جیمین بود...تا جانگکوک بود...مگه میشد که از بین بره...
قبل از اینکه پرستار تختشو توو اتاق ببره خم شد و کنار گوشش زمزمه کرد
__کوکی به هیچی فکر نکن فقط استراحت کن
__پی..پیشم باش...
__من همین جام...

VOCÊ ESTÁ LENDO
Pain
FanficPain(فول شده💜) . . ژانر: ریل لایف• انگست•هارت جیمین•تجاوز•رومنس•اسمات . کاپل: کوکمین . . خلاصه: کسی از شما هست که پسر بیست و یک ساله ای و درک کنه که تو هوای سرد شبونه توو تراس اتاقش ایستاده؟کسی از شما پسر بیست و یک ساله ای رو درک میکنه که داره از د...