__اوه..عزیزم هیولاها واقعین...اونا همین مردمین که میبنی...
__ناشناس
*******************************
🔞🔞🔞
جیمین و که به زور دوباره توو آسانسور کول کرده بود و رو زمین گذاشت و اروم در و بست...
__فکر کنم همه خوابیدن هیونگ...
جیمین نگاهی به پذیرایی انداخت و سرشو تکون داد و سمت اتاقشون رفت
سریع هودیشو از تنش بیرون کشید و سمت حموم رفت
__واقعا به یه حموم خوب احتیاج دارم
قبل از اینکه از کنار جانگکوک رد شه سمتش کشیده شد...دستاشو دور کمر باریک جیمین حلقه کرد
__حمومت تموم شد موهاتو خشک کنو بیا توو تراس
جیمین گیج بهش خیره شد
__چرا؟
جانگکوک لبخند بامزه ای زد
__فقط بیا
پیشونی جیمین و بوسید و از اتاق بیرون رفت...سریع یه زیر انداز و یه پتوی نرم برداشت و سمت تراس رفت...دوست نداشت امشب به همین آسونی تموم شه...
بعداز گذاشتن وسایل لازم...نگاهی به اسمون کرد دمای هوا خوب بود ولی...این ابرا...آهی کشید و آرزو کرد بخت باهاش یار باشه و بارون نیاد...
سریع سمت اتاقش رفت....جلوی اون کشوی خاص زانو زد....حالا وقتش بود...وقتش بود که تمام چیزایی که توو این دو سال برای جیمین خریده بود رو بهش بده...نگاهی به جعبه های بزرگ و کوچیک کادو کرد و لبخندی زد...اخرین چیزی که براش خریده بود...یه کلاهه بامزه و البته گرون بود که دوست داشت جیمین همیشه سرش بزاره...همه ی جعبه هارو با سختی توو دستش جا داد و سمت تراس رفت ظرف شامپاین...خوراکی های خوشمزه...کادو هایی بزرگ و کوچیکی که رو هم چیده شده بودن..شبیه کریسمس بود....اخرین شمع و که روشن کرد...با شوق به شاهکارش خیره شد....
از جلوی اتاق جیمین تا در تراس رو شمع گذاشته بود...در و باز کرد و اروم داخل رفت صدای اب نشون میداد جیمین هنوز حمومش تموم نشده...ضربه ای به در زد و صداش زد
__جیمین بیبی کی حمومت تموم میشه؟
__کوکی چند دقیقه دیگه میام...
با شنیدن این حرف با اخرین سرعت سمت اتاق خودش رفت تا دوش سریعی بگیره...
تا حالا توو عمرش انقدر سریع حمام نکرده بود و ذوق نداشت...
سریع پیرهن مردونه ی روشنی و با شلوار جین مشکیش پوشید کمی به خودش عطر زد... و به اتاق جیمین رفت...نگاهی بهش انداخت که داشت موهای بلوندشو سشوار میکشید...
__کوکی من بازم گشنمه این عجی..
با دیدن جانگکوک تووو اون لباسا و ظاهر مرتب و شیکش...حرفش نصفه موند
__چ..چرا اینجوری لباس پوشیدی؟
جانگکوک با عشق خندید و سمتش رفت
__چون برات یه سورپرایز دارم...
چشمای جیمین از کنجکاوی برق زدن
__چه سورپرایزی؟
__عا عا...اسمش روشه سورپرایز...حالا دستتو بده به من..تا بریم نشونت بدم...
جیمین نگاهی به خودش انداخت که تی شرت گشاد و شلوارکی پوشیده بود...سریع عقب رفت
__پس..پس بزار اول یه چیز درست حسابی بپوشم...
جانگکوک لبخندی زد
__تو هر چی بپوشی خوشگلی
__اما این منصفانه نیست ...تو انگار داری میری مهمونی و من انگار از خواب بلند شدم
جانگکوک خندید... و سرشو تکون داد
__خیلی خب بیرون منتظرم
با رفتن جانگکوک جیمین با عجله سمت کیفش دوید و لوازم ارایششو بیرون کشید...استرس داشت و از طرفی کنجکاو بود...کمی سایه قهوه ای به چشماش زد... همونطور که برق لب روو لباش میکشید سمت کمدش رفت...با کلافگی لباساشو زیر و رو کرد..و اخر سر یه پیرهن سفید که استین هاش از رو شونه تا مچ دستاش بند های گره خورده ای داشت که با حالت پاپیون مانندی دور مچش بسته میشد پوشید...سریع شلوار سفیدشو پاش کرد...موهاشو کمی بهم ریخت و سمت در رفت...نفس عمیقی کشید و با باز کردن در جانگکوک رو دید که با یه شاخه گل رز سفید جلوش ایستاده بود وسط یه راه نورانی که به خاطر شمع های کنار هم درست شده بود...چشماش گرد شدن و دهنش از تعجب باز مونده بود
__خوب زندگیه من با من میای؟
YOU ARE READING
Pain
FanfictionPain(فول شده💜) . . ژانر: ریل لایف• انگست•هارت جیمین•تجاوز•رومنس•اسمات . کاپل: کوکمین . . خلاصه: کسی از شما هست که پسر بیست و یک ساله ای و درک کنه که تو هوای سرد شبونه توو تراس اتاقش ایستاده؟کسی از شما پسر بیست و یک ساله ای رو درک میکنه که داره از د...