Pqrt 25

1.8K 196 93
                                    

__یه مرده ی متحرکه عاشق هم میتونه انتقام بگیره؟...از تنها دلیل زنده بودن و مرگش....

__ناشناس


*******************************
🚫به تاریخ ها دقت کنید
قبل خوندن اهنگو از چنل که ایدیش توو بیوعه دانلود کنید....🚫
🔞🔞🔞🔞


9 May 2017
11:22 شب

****************

نگاهی به حلقه ای که خیلی خوب داخل انگشتش قرار گرفته بود کرد....دوستش داشت...نه نه..عاشقش بود...وقتی بهش نگاه میکرد ضربان قلبش شدت میگرفت یعنی عاشقش بود دیگه..مگه نه؟...تا کجا میتونست غرق بشه؟...تا کجا میتونست فرو بره توو این باتلاق زیبا...تا کجا ادامه داشت این عشق جنون آمیز....حجم این عشق چقدر بود؟...اصلا میشد اندازه اش گرفت؟...اگه کسی ازش میپرسید چقدر عاشقه جیمینه...نمیتونست جوابی بده...شاید باید میگفت به اندازه ای که هستم....به اندازه ای که وجود دارم...ولی بازم توصیف خوبی نبود....


چشماشو بست و نسیم خنکی لا به لای موهای  به رنگ شبش پیچید...و باز جیمین...یادی که همیشه و همیشه تیتر یک افکارش بود...
حتی توو این چند دقیقه که یکم تنهاش گذاشته بود هم دل جانگکوک  بدجور بی قرار شده بود...
با پیچیدن بوی تنش...ناخودآگاه چشماشو بست و نفس عمیقی کشید...
چشماشو که باز کرد لبخندیو دید که کل زندگیش حول اون میچرخید...
جیمین گیلاس شرابی سمتش گرفت و نفس عمیقی توو اون هوای خوب بهاری کشید...کمی از شرابش مزه کرد
و به طرف جانگکوک چرخید که هنوز بهش خیره بود
__امتحانش کن شراب خیلی خوبیه
__وقتی شراب من جلوم ایستاده این مایع قرمز تمام اثرشو از دست میده
جیمین خندید و جلو رفت...لباشو به لبای دلتنگ جانگکوک رسوند و بوسه ی نرمی رو لباش گذاشت
جانگکوک به خاطر عقب رفتنش اخمی کرد
__کافی نبود
جیمین لبخند شیطونی زد
__میترسم مست بشی جانگکوک شی


چشمکی زد و کمی از مایع قرمز رنگ خورد
جانگکوک بیشتره شرابشو سر کشید و گیلاسشو  دست جیمین داد
__من خیلی وقته مست شدم عروسک
__حالا کجا میری؟
جانگکوک سمتش برگشت
__میرم یه دوش بگیرم...وقتی اومدم میخوام اماده رو تخت نشسته باشی
اینو گفت و با نیشخندی سمت در تراس رفت...
جیمین پوزخندی زد و شرابشو سر کشید و به سئول آرومه بهاری خیره شد....
فکری به ذهنش رسید
__چرا همیشه باید تو این رابطه رو کنترل کنی کوکی
با این فکر سمت اتاقشون رفت ....در و باز کرد...با شنیدن صدای آب فهمید جانگکوک توو اتاق نیست...در و قفل کرد و جلوی آینه ی قدی ایستاد
نگاهی به خودش کرد...این روزا زیادی لاغر شده بود اما این هیکلشو دوست داشت...با این که لاغر شده بود اما رونای تپلش همچنان سر جای خودشون بودن...پیرهن سفید و شلوارکشو  از تنش کند و به تصویر خودش که فقط با یه باکسر سفید جلو آینه ایستاده بود چشم دوخت....ناخن شصتشو به دندون گرفت و چرخی زد و به پشت خودش خیره شد...لبخند خجلی زد و لپاش صورتی شد...شاید قبلا باسنشو دوست نداشت..به نظرش زیادی برجسته و تپل بود ..ولی الان به نظرش سکسی میومد

PainWhere stories live. Discover now