Part 8

1.7K 252 41
                                    

__ازم نپرس چرا!من فقط میدونم که باید عاشقت باشم...فقط میدونم

__ناشناس

*******************************

به ملحفه ی تختش زل زده بود و با انگشتاش بازی میکرد با لمس شدن گردنش توسط جین هیونگش از جا پرید
__نترس منم
جین دستشو کشید و کنارش نشست با ناراحتی به گردنش خیره شد
__کبود شده..درد که نمیکنه؟
__نه..من خوبم هیونگ
بغضشو قورت داد
__هیونگ چرا؟


نتونست حرفشو تموم کنه و سرشو پایین انداخت...
جین بغلش کرد
__هی جیمینی ببینمت
جیمین سرشو بالا گرفت و با چشمای خیس به هیونگش نگاه کرد
جین اخم کرد و اشکاشو پاک کرد
__برای چی گریه میکنی جانگکوک مست بود نمیفهمید چی میگه ..دیدی که چرت و پرت میگفت
__اخه..هیونگ..من ..من که کاری نکردم..اون...از من بدش میاد


جین خندید
__این چه حرفیه پسر برای چی از تو بدش بیاد..تو از همه باهاش مهربون تری تو که میدونی کوک چجوریه بیخیال عزیزم..
جیمین اروم سرشو تکون داد و به شونه ی جین تکیه داد و با حس نوازش موهاش چشماشو بست



*****************************


دستاشو توو جیبش کرد و با دقت به اطرافش خیره شد...دوباره شمارش و گرفت ولی بازم جواب نداد با احتمال این که توو پارک نزدیک خوابگاهه به سمت پارک رفت..قبلا وقتی میخواست هوایی عوض کنه اونجا میرفت..کمی تو پارک قدم زد که با دید فیگور اشنایی رو صندلی سرشو تکون داد و سمتش رفت..دستش پاکتی بود که وقتی دقت کرد متوجه بطری داخلش شد خودشو رو صندلی انداخت و بطری و از دستش کشید و چند قلپ ازش خورد ابجو بود...بطری و سمتش گرفت و به جلو خم شد
__زیاده روی کردی جانگکوک
جانگکوک نفس عمیق و سنگینی کشید
__دیدی هیونگ...دیدی از دستش دادم..دیدی چه راحت از دست رفت...چقد از این روز میترسیدم و چقدر  زود اومد


ولی میدونی نکته جالبش اینه من اصلا نداشتمش
میخندید ولی خندش از هر گریه ای دردناک تر بود
خنده هاش کم کم به هق هق های اروم ختم شد اشکاشو با شدت پاک کرد و سرشو توو دستاش گرفت
__من دیدمش ..من اون دختر و رفتارشو با جیمین دیدم...اون ..اون دوسش داره....
اشکاشو پاک کرد و نفس عمیقی کشید
__حالش چطور بود؟
نامجون دستاشو توو جیبش کرد
__گیج...وحشت زده...ناراحت
کمی از ابجوش خورد
نامجون نگاه غمگینشو به نگاه خیسش انداخت
__خیلی دوسش داری ؟


جانگکوک بعد از کمی خیره شدن به چشمای هیونگش ارتباط و قطع کرد و به رو به رو خیره شد به موجای کوچیک اب که زیر نور ماه برق میزدن...نفس عمیقی کشید
__هرچقدر نگاهش میکنم....هر چقدر بهش خیره میشم...ساعت ها...انگار انرژی از خودش به اطراف پخش میکنه که فقط برای منه.....حتی نگاه کردن بهش هم یه ارامش عجیبی بهم میده...بعضی موقع ها حس میکنم توو یه چرخ و فلک نشستم و خیلی تند میچرخه و من رو به روم فقط اون میبینم... چشماش که....از بین موهاش برق میزنن...به عالی ترین شکل ممکن برای من ساخته شده....
همونجور که به بازی نور روی اب خیره بود لبخندی زد
__دستاش...که قفل میشن تو دستای من...مثل تیکه های پازل....تفاوت قدی که عاشقشم...هیکل کوچیکش بین بازو های من....موهایی که برای رفتن دستای من لا به لاشون ساخته شدن....جیمین تنها کسیه که میتونه به من ارامش بده...
نامجون اهی کشید و دلش گرفت از حرفا و توصیفاتی که جانگکوک از عشقش به جیمین میگفت
__فکر نمیکردم یه روز همچین اتفاقی بیفته...
جانگکوکاه این وسط فقط تویی که اسیب میبینی...جیمین که فکر میکنه تو ازش متنفری...اگه ادامه پیدا کنه روزی میاد که دیگه باهات حرفم نمیزنه...میدونی که رفتاراش با تو از یکی دوسال پیش فرق کرده کمتر بهت میچسبه ..کمتر باهات شوخی میکنه چون فکر میکنه تو ازش خوشت نمیاد
جانگکوک سرش و پایین انداخت و لبخند تلخی زد
__عجیبه نه هیونگ...این ور من دارم از این احساس لعنتی اتیش میگیرم...از اون ور..اون فکر میکنه من ازش متنفرم...

PainOnde histórias criam vida. Descubra agora