__برو...
__ناشناس
*******************************
11:02 شب
نگاهی به ساعتش کرد تهیونگ گفته بود ساعت یازده میاد دنبالش و باید سریع تر میرفت بیرون ...از بین جمعیت رد شد و خودشو به سونگوون رسوند
__هیونگ
سونگوون که مشغول صحبت با دوستاش بود سمتش برگشت
__اوه جیمینا بیا میخوام مینهو رو بهت معرفی کنم
جیمین لبخندی زد و دست اون پسر که اسمش مینهو بود و فشرد و سمت سونگوون برگشت
__هیونگ من باید برم
سونگوون با تعجب نگاهش کرد
__الان که زوده جیمینا
جیمین لبخندی زد
__میدونم ولی باید برم معذرت میخوام که نمیتونم بیشتر بمونم
سونگوون لبخندی زد
__عیبی نداره خیلی خوشحالم اومدی بزار تا جلو در باهات بیام
جیمین سرشو تکون داد
__لزومی نداره هیونگ خودم میتونم برم
__نه میخواستم یه چیزی هم بهت بگم
جیمین سرشو تکون داد و کنار سونگوون راه افتاد
*******************************
*بیست دقیقه قبل*
سومین بطری سوجو روی صندلی عقب پرت کرد و به خونه ی بزرگ رو به روش خیره شد...نفس عمیقی کشید...حتی فضای داخل ماشین هم باعث خفگیش میشد...ضربه ای روی فرمون زد و پیاده شد...کلاه هودیشو پایین تر کشید...خیابون خلوت بود...تاریک بود...
به کاپوت ماشین تکیه داد و دستاشو توو جیبش کرد...داشت بهتر ادمای اطرافشو میشناخت...جیمین...تنها کسی که تو دنیا جونشو براش میداد...تنها کسی که عاشقانه میپرستیدتش...اون ادمی که فکرشو میکرد نبود...اما...هنوز وابسته اش بود...هنوز تشنه ی روح و جسمش بود...
ضربه ی محکمی به سنگ جلوی پاش زد...الکل باعث شده بود آشفتگیه وجودش کمی آروم بشه...اما چیزی نمیتونست این درد و از بین ببره...داروش..الان تو اون خونه بود...و داشت با یه پسر دیگه خوش میگذروند...
با افتادن نور چراغای ماشینی به سمت چپش نگاه کرد...
ماشینه آشنا..و چهره ی آشنا...
تهیونگ از سمت شاگرد پیاده شد...و سرشو بالا گرفت...نگاهش که با نگاه جانگکوک گره خورد...چیزی توو قلبش فرو ریخت...و ذهنش یه اسمو پشت سر هم تکرار میکرد
جیمین...
سعی کرد از شوک دربیاد و خودشو آروم کنه...سمتش رفت
__جانگکوک...
جانگکوک نگاهشو گرفت و به خونه سونگوون خیره شد
__سلام هیونگ
تهیونگ آب دهنشو قورت داد
__از..کجا فهمیدی؟
لبخندی زد...لبخندی که تهیونگ نفهمید چه حسی درونش نهفته بود...
__مهم نیست...ولی واقعا این دروغ لازم بود؟
تهیونگ که از اروم بودن جانگکوک تعجب کرده بود اخمی کرد و سعی کرد توضیح بده
__ببین... جیمین برای اینکه تو رو ناراحت و عصبی نکنه بهت چیزی نگفت...سونگوون دعوتش کرده بود و تو میدونی که دوست صمیمی شه ...و پارسال براش کادو گرفته بود بهش تبریک گفته بود پس...جیمین وظیفه ی خودش میدونست که دعوتشو قبول کنه..ولی چون میدونست تو ناراحت میشی تصمیم گرفت بهت نگه...و خب
دستشو بالا گرفت و حرف تهیونگ و قطع کرد سمتش برگشت و لبخندی زد
__من عصبانی نیستم هیونگ..فقط ناراحتم که جیمین به خاطر همچین چیزی دروغ گفته و این تقصیر منه به خاطر دفعه ی پیش که الکی عصبی شده بودم...من اونو مقصر نمیدونم
چشمای تهیونگ از حرفایی که میشنید لحظه به لحظه گرد تر میشد
__قربان نباید بیشتر از این اینجا وایسین
جانگکوک نگاهی به بادیگارد کرد
__فکر کردم تنها رفته بودی
__اونجا شلوغ بود مجبور شدم زنگ بزنم یکیو بفرستن
__اگه اجازه بدین زنگ بزنم برای اقای جعون هم یکیو بفرستن نباید الان تنها باشن
__نه نمیخواد...هیونگ تو هم برو من و جیمین هم یکم میچرخیم و حرف میزنیم و بعدش میاییم خونه
تهیونگ سری برای بادیگارد تکون داد و به جانگکوک نزدیک تر شد
__کوک جیمین خیلی دوست داره...باهاش بدرفتاری نکن...میدونم نباید دروغ میگفت ولی اینکا رو کرد تا..
دستشو رو شونه ی تهیونگ گذاشت و نگاهشو مهربون کرد
__هیونگ گفتم که عصبانی نیستم...این تقصیر منه و میخوام باهاش حرف بزنم و ازش معذرت بخوام
تهیونگ لبخندی زد
__خیلی خب پس دیر نکنین
__پس لطفا بشینین توو ماشین ممکنه بشناسنتون
سری تکون داد و به ماشینی که ازش دور میشد خیره شد و لبخندش آروم آروم محو شد....
از این که تونسته بود اعتماد تهیونگ و جلب کنه پوزخندی زد
__فقط یه جشن کوچیکه تهیونگ...یه جشن دو نفره بین من و جیمین
نگاهی به ساعتش انداخت که یازده و دو دقیقه رو نشون میداد...نگاهی به در خونه انداخت که همون لحظه باز شد و عشق زندگیش و دید با اون پسره ی عوضی...
دید چطور سونگوون جیمینشو بغل کرد...چجوری بهش نگاه میکرد و لبخند میزد....
ولی با بوسه ای که روی گونه ی جیمین زد...تنها تکه های باقی مونده از قلبش هم فرو ریخت و هیچی باقی نموند...یه منظره ی سیاه خالی باقی موند...بدون اون ذره های نبض دار...بدون اون تپش های پر قدرت...یه فضای خالی تاریک باقی موند...که خالی بودنش بدجور توو ذوق میزد...که خالی بودنش حس خوبی نداشت...ترسناک بود...عشقش هم با اون ذره ها سقوط کرد...
![](https://img.wattpad.com/cover/267387112-288-k319817.jpg)
YOU ARE READING
Pain
FanfictionPain(فول شده💜) . . ژانر: ریل لایف• انگست•هارت جیمین•تجاوز•رومنس•اسمات . کاپل: کوکمین . . خلاصه: کسی از شما هست که پسر بیست و یک ساله ای و درک کنه که تو هوای سرد شبونه توو تراس اتاقش ایستاده؟کسی از شما پسر بیست و یک ساله ای رو درک میکنه که داره از د...