Part 39

3K 245 130
                                    

__دوستت دارم...

__جئون جانگکوک

*******************************

از لای پلکاش بازی اشعه های نور و میدید... و نسیم خنک روزای تابستونی رشته های مشکی موهاش و بازی میداد...چند وقتی بود یه لبخند شیرین گوشه ی لباش جا خوش کرده بود....
سر انگشتاشو روی پوست لطیف زیر دستش کشید...
دوباره زیر خورشید بود و دوباره تنش گرمای خورشید و پس میزد...گرمای ستاره خودشو داشت...پس احتیاجی به خورشید نبود...
نفس عمیقی کشید و سرانگشتاش بالا تر رفتند و رو رشته های ابریشمی طلایی رنگی نشستند....
عطر شکوفه های پرتقال با هر نسیم توو بینیش میپیچید و سرمستش میکرد
چشماشو باز کرد که با دو جفت چشم کشیده رو به رو شد که بهش زل زده بودند...لبخندی زد
__فکر میکنم مردم...

اخمی که بین ابرو هاش افتاد و دید
__چرا؟
__چون اینقدر آرامش عجیبه
صدای اروم خندشو که شنید از بالا نگاهش کرد
__باور کن...الان اگه بگن یه ستاره ی دنباله دار میخواد بخوره به زمین یا جنگ هسته ای میخواد شروع بشه...هیچکدوم نمیتونن ارامش منو بهم بزنن
جیمین لبخندی زد
__منم همین حسو دارم...
جانگکوک به چشماش خیره شد
__نه نداری
جیمین سرشو از رو سینه اش برداشت و توو بغلش نشست
__لبخند میزنی ولی توو عمق چشمات میبینم...اون استرس و نگرانی و میبینم
دستای کوچیکشو گرفت و بهش خیره شد...جیمین اروم لب زد
__نمیتونی پدرتو راضی کنی چیزی به خانوادم نگه؟

جانگکوک بوسه ای به دستاش زد
__فکر میکنی باهاش حرف نزدم؟راضی نمیشه...میگه خانواده ی جیمین هم باید بدونن...
جیمین سرشو پایین انداخت
__مخالفت میکنن...اونا همچین چیزیو قبول نمیکنن
اروم خندید
__یه جوری میگی انگار خانواده ی من ما رو قبول کردن
جیمین ضربه ای به بازوش زد
__حداقل مامانت یه جورایی قبولمون کرده
موهای طلاییشو از جلو صورتش کنار زد
__اره اونم با کلی زخم زبون...فکر کنم مادر شوهر خوبی بشه
جیمین خندید و ضربه ای توو سرش زد
__یااا جئون...این موضوع مهمه

دستی که به سرش ضربه زده بود و گرفت و تک تک سر انگشتاشو بوسید و نگاهش کرد
__قبول نمیکنن؟
جیمین سری تکون داد
__نه...
__میدونی که حتی اگه قبولمون نکنن اونا پدر مادرتن و عاشقتن...احساسشون تغییری نمیکنه...
جیمین اروم سرشو تکون داد و به زمین زل زد
جانگکوک  ضربه ی ارومی به رونش زد
__هی پارک جیمین نگاهتو ازم برنگردون...
جیمین لبخندی زد
__نگرانش نباش...وقتی من نبودم توو قوی جلوی پدر مادر من ایستادی...حالا نوبت منه که این کارو بکنم
جیمین روش خم شد و چونشو رو سینه ی پهن جانگکوک گذاشت
__چرا امروز نزاشتی بیام توو اتاق دکتر کانگ؟
لبخندی به این فوضولیش زد
__عروسک کوچولوی فضول

__یااا کوکاه...بگو
__یه چیزایی هست که میخوام بهت بگم....یه کارایی هست که میخوام برات بکنم...باید وقتش برسه و آماده شم...اون موقع بهت میگم
جیمین لبخندی و زد و چشماش تبدیل شد به دو تا خط هلالی و باعث شد قلب جانگکوک برای چندمین میلیارد بار براش بلرزه...
__دکتر کانگ میگفت با اینکه فقط چند جلسه اس میری پیشش ولی پیشرفتت خیلی خوب بوده
__من تمام تلاشمو برای تو میکنم...
دست چپ جیمین و بالا آورد و بوسه ای رو ساعد دستش زد و چشماشو بست
__هنوز بهش فکر میکنی کوکی؟

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Oct 14, 2021 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

PainWhere stories live. Discover now