Part 13

1.7K 264 42
                                    

__فراموشم نکن...حتی وقتی که ناپدید شدم
حتی وقتی جز عطرم چیزی توو اتاقت نموند...
حتی اگه وقتی چشماتو بستی و چیزی ندیدی...


__ناشناس


*****************************


به صورتش خیره شد و منتظر هر عکس العملی از طرفش بود...حتی اگه میزد زیر گوشش هم تعجب نمیکرد....
دید که اخمی کرد و چشماشو بست..و گیج  بهش زل زد
__چی؟
اب دهنشو قورت داد و نفس عمیقی کشید جراتی که توو اون لحظه پیدا کرده بود برای خودش هم عجیب بود ولی دوسش داشت بدون ترس..بدن لرزش صداش...محکم..
__هیونگ من بهت علاقه دارم...عاشقونه...نه مثل برادرا...
جیمین ملحفه روی تختشو چنگ زد و سرشو پایین انداخت
با خودش فکر کرد..چرا؟ ...زیادی بی رحم نبود این شوخی؟....زیادی بی رحم نبودن که اینجوری سر به سرش میزاشتن؟....زیادی بی رحم نبودن که جانگکوک و واسه ی گفتن این حرفا فرستادن...؟؟چرا همچین شوخیی؟چرا سر همچین موضوعی؟....بغض بدی گلوش و فشار میداد...چرا تهیونگ؟...جین هیونگ چرا قبول کرده؟....نامجون هیونگش چی اون که ازین کارا بدش میومد!....چرا سوژه ی شوخیشون شده بود....جانگکوک و فرستاده بودن تا چیو ثابت کنن...
مظلومانه سرشو بلند کرد و اطراف و نگاه میکرد تا شاید بتونه دوربین و پیدا کنه...پس رفتار های عجیب نامجون هیونگش و غیب شدن یهویی بقیه به خاطر این بود؟
چشماش خیس شده بودن اما سعیشو میکرد که نشکنه....بیشتر از این خرد نشه...


__جیمین؟
با صدای جانگکوک به سمتش برگشت و سعی کرد لبخندی بزنه اما موفق نشد
__ج..جانگ..جانگکوکا....دوربینت کجاس...
جانگکوک گیج به حالت غریبش خیره شد
جیمین اروم خندید و همزمان دو قطره اشک از چشمای براقش پایین چکید
__م..میدونم که چقد دوست داری سر به سرم بزاری....ولی...ولی اینجوری ..نه...نکن کوکی...من..من اینو دوست ندارم....من خنده هاتو ..وقتی باهام شوخی میکنی رو..دوست دا..دارم..ولی این یکم...زیادیه نه؟..کوکی...


همونجور که تند اشکاشو پاک میکرد خندید
__ببخشید که دوربین مخفیتونو خراب کردم...بقیه هم دارن میبینن؟ کجان؟
جانگکوک پوزخندی زد...و اروم خندید..کم کم خنده هاش تبدیل به خنده های هیستریک و عصبی شدن....سرشو تکون داد
__فکر میکنی دارم شوخی میکنم...
از جاش بلند شد....کلافه دستی به صورتش کشید
__جالبه...فکر میکنی دوربین مخفیه اره؟
دور خودش چرخید و دستاش و توو موهاش میکشید...
بلند خندید
__اه خدایا...


خنده هاش قطع شدند و سمت جیمین برگشت از عصبانیت سرخ شده بود و میلرزید
__تو کوری؟
به خاطر فریادش جیمین کمی عقب رفت
__جییمین تو واقعا کورییییی؟
صداش توو کل خونه پیچید...
__این حاله منو نمیبینی؟...این فشااار و این غم لعنتی و نمیبینی؟..ایناا همه واسه تو شوخیههه؟
__اخ خدااا...من چیکار کنمم...دو ساله دارم عذاب میکشم....دو ساله دارم تو این لجن دست و پا میزنم....دو ساله دارم به زور ادامه میدم....

PainWhere stories live. Discover now