Part 20

1.8K 216 47
                                    

___ناراحتم میکنی...ولی عطر تو باعث از بین رفتن ناراحتیم میشه...بهم بگو چطور با این تناقض آزار دهنده کنار بیام...

__ناشناس


*******************************

بی توجه به شیشه های خورد شده ی روی زمین...بدون اینکه دردی حس کنه سمت تلوزیون رفت و توجهی به داد و هوار جین و هوسوک نکردکه به پاهاش اشاره میکردن...به خاطر شوکی که بهش وارد شده بود پاهاش میلرزیدن و توان نگه داشتن وزنشو نداشتن...جلوی تلوزیون رو زمین افتاد...نمیدونست داره چه اتفاقی میفته...درک نمیکرد...انگار توو یه لحظه کسی از بالای یه برجه بلند پرتش کرده بود پایین...مثل سقوط آزاد بودکه منتظر برخورد محکم بدنت با سطح سفت زمینی...مثل ترسی مطلق که باعث یه شجاعت کاذب میشه...مثل وقتی توو عالم خواب و بیداری  هستی و نمیتونی واقعیت و تشخیص بدی..مثل صحنه ای که برات آشناس اما نمیدونی توو خواب دیدیش یا توو بیداری ...جانگکوک داشت چیکار میکرد؟....نگاهی به بدنش که مثل عروسکی بی جون رو تخت افتاده بود انداخت...چرا تکون نمیخورد؟...چرا چشماشو باز نمیکرد؟...چرا جلوی دستای هرزه جانگکوک رو نمیگرفت؟...با دیدن لباساش...با دیدن اون هودی سفید که فقط یک بار پوشیده بود...نفسش گرفت...دستی به یقه ی لباسش کشید تا بتونه نفس بکشه ..داشت خفه میشدمغزش به شدت در حال تلاش برای فهمیدن صحنه هایی بود که جلوی چشمش شکل میگرفت و انگار نفس کشیدنو از یاد برده بود....اون هودی رو یه بار پوشیده بود...یه شب...همون شبی که با جانگکوک به اون بار رفته بود...همون شبی که چیزی ازش به یاد نداشت بجز صورت رنگ پریده و دستای لرزون جانگکوک...با کشیده شدن دستش با گیجی به جین نگاه کرد.... و با انگشتش به تلوزیون اشاره کرد و زمزمه ی ارومش بلند شد
__اون شبه...


جین با اخم دستشو بیشتر کشید ...دهنش تکون میخورد اما جیمین صدایی نمیشنید...
بلند تر زمزمه کرد
__هیونگ....همون شبه...اون بار...
__تهیونگ تلوزیونو خاموش کن
با صدای بلند نامجون دوباره به تلوزیون خیره شد و دوباره صدای جانگکوک که روی بدن بی جونش خیمه زده بود
__هیونگ این فیلم میشه فیلم مورد علاقم...
تهیونگ با دستای اویزون به صفحه ی تلوزیون خیره شده بود انگار که داد نامجون و نشنیده بود...
__تهیونگ با توام
یونگی سریع با خشم سمت تلوزیون رفت و خاموشش کرد...
هوسوک و جین با نگرانی به پاهای جیمین نگاه میکردن...
حالش خوب نبود و درد بدی تو دلش پیچید
حس میکرد تمام محتویات معدش میخواد بیرون بریزه..سریع دستشو رو دهنش گذاشت و با پاهای لرزون از جا بلند شد اما به خاطر زخم های کف پاهاش دو قدم جلوتر رو زمین افتاد و همونجا بالا آورد...عق میزد  و با درد روی سرامیک های سرد خم شده بود...با بیچارگی به کثافت کاری روی زمین نگاه کرد....
به خاطر شرم زیاد از اون فیلم... و کارای جانگکوک و این اتفاق خجالت آور که همشون جلوی چشمای بقیه اتفاق افتاده بودن...بلند زیر گریه زد...هق هق دردناکش توو کل خونه پیچید...


نامجون آشفته به حالات جیمین نگاه میکرد و نمیدونست چیکار کنه...هوسوک با اینکه خودش بغض کرده بود سعی داشت دستای جیمین و از جلوی صورتش کنار بزنه بهش بگه عیبی نداره و جین با نگرانی دستمالی روی پاهای زخمی جیمین نگه داشته بود تا خونریزیش بند بیاد...اما تهیونگ هنوز به صفحه ی سیاه تلوزیون خیره بود...انگار مثل یه مجسمه خشک شده بود...رنگ صورتش پریده بود و پلک نمیزد...
یونگی اخم وحشتناکی کرد ... و با کنار زدن هوسوک و جین ...جیمین رو که از شدت گریه میلرزید...تو بغلش گرفت
__عیبی نداره ..اروم باش

PainWhere stories live. Discover now