به تاریخ ها دقت کنید🚫
4:48 بعد از ظهر
*************
نگاهی به در آسانسور که پیچ و تاب میخورد و کج میشد انداخت...
__جانگکوک
با شنیدن اسمش سمت صدا برگشت...یه پسر رو به روش ایستاده بود...یه پسر قد بلند مو مشکی...چقدر چهرش آشنا بود...کجا دیده بودتش؟...اون چشم ها...اون لبها...اون موهای مشکی صاف...این دوستش هیون نبود؟ ولی اینجا چیکار میکرد...
__اینجا چیکار میکنی هیون؟
نگاه وحشت زده ی پسر رو به روش پر از نگرانی شد و یه قدم سمتش برداشت
__منظورت چیه..خودت یه ربع پیش بهم زنگ زدی گفتی بیام دنبالت کوک...هی چت شده؟
نگاهی به اطرافش انداخت..اینجا کجا بود...کجا بود با این دیوار های آشنا...این مبل های کرم...اون پنجره های بلند
__اینجا کجاست؟
هیون کلافه نزدیکش شد
__جانگکوک یعنی چی؟ لابی ساختمونی که توش زندگی میکنی رو هم نمیشناسی؟...چانگکوک چرا مثل مرده ها رنگت پریده...چرا این شکلی شدی؟ حرف بزن مردم از نگرانی...
چیزی نگفت و به در آسانسور خیره شد...که دیگه کج نبود..که دیگه مات نمیشد...دیگه ترسناک نبود...
__درد میکنه...
هیون دستشو گرفت
__کوک...چی درد میکنه؟مریضی؟
سمت دوستش برگشت...قطره اشکی از چشمای درشت مشکیش پایین ریخت..مشتشو رو قلبش کوبید و داد زد
__دردددد میکنههه...
ضربه دومو محکم تر زد و دومین قطره اشک..
__درد میکنه...
هیون وحشت زده دستشو گرفت...اما جانگکوک با دست چپش محکم به سینش زد
__در..درد میکنهه...درش بیار...تو رو خدا..درش بیار...درد میکنه...***********************************
__هیونگ مگه فرشته ها هم دروغ میگن؟
__ناشناس
*******************************
10 May 2017
4:48 بعد از ظهر*******************
نگاهی به در آسانسور که پیچ و تاب میخورد و کج میشد انداخت...
__جانگکوک
با شنیدن اسمش سمت صدا برگشت...یه پسر رو به روش ایستاده بود...یه پسر قد بلند مو مشکی...چقدر چهرش آشنا بود...کجا دیده بودتش؟...اون چشم ها...اون لبها...اون موهای مشکی صاف...این دوستش هیون نبود؟ ولی اینجا چیکار میکرد...
__اینجا چیکار میکنی هیون؟
نگاه وحشت زده ی پسر رو به روش پر از نگرانی شد و یه قدم سمتش برداشت
__منظورت چیه..خودت یه ربع پیش بهم زنگ زدی گفتی بیام دنبالت کوک...هی چت شده؟
نگاهی به اطرافش انداخت..اینجا کجا بود...کجا بود با این دیوار های آشنا...این مبل های کرم...اون پنجره های بلند
__اینجا کجاست؟
هیون کلافه نزدیکش شد
__جانگکوک یعنی چی؟ لابی ساختمونی که توش زندگی میکنی رو هم نمیشناسی؟...چانگکوک چرا مثل مرده ها رنگت پریده...چرا این شکلی شدی؟ حرف بزن مردم از نگرانی...
چیزی نگفت و به در آسانسور خیره شد...که دیگه کج نبود..که دیگه مات نمیشد...دیگه ترسناک نبود...
__درد میکنه...
هیون دستشو گرفت
__کوک...چی درد میکنه؟مریضی؟
سمت دوستش برگشت...قطره اشکی از چشمای درشت مشکیش پایین ریخت..مشتشو رو قلبش کوبید و داد زد
__دردددد میکنههه...
ضربه دومو محکم تر زد و دومین قطره اشک..
__درد میکنه...
هیون وحشت زده دستشو گرفت...اما جانگکوک با دست چپش محکم به سینش زد
__در..درد میکنهه...درش بیار...تو رو خدا..درش بیار...درد میکنه...
YOU ARE READING
Pain
FanfictionPain(فول شده💜) . . ژانر: ریل لایف• انگست•هارت جیمین•تجاوز•رومنس•اسمات . کاپل: کوکمین . . خلاصه: کسی از شما هست که پسر بیست و یک ساله ای و درک کنه که تو هوای سرد شبونه توو تراس اتاقش ایستاده؟کسی از شما پسر بیست و یک ساله ای رو درک میکنه که داره از د...