Part 32

1.7K 197 67
                                    

__لبه اون پرتگاه بود که فهمیدم با آسیب زدن به تو داشتم ذره ذره ی وجود خودمو میکشتم....تو اون لحظه ی آخر بود که اینو فهمیدم...ولی دیر بود....تو رفته بودی...

__ناشناس

*******************************


تهیونگ سریع واکنش نشون داد و با یه دستش کمر جیمین گرفت تا رو زمین نیفته...با چشمای گشاد شده از شوک داد زد
__هیونگگگگ
صداش میلرزد...کل هیکلش میلرزید....وحشت کرده بود...جیمین...جیمینش خونی و زخمی توو  بغلش بود و مغز تهیونگ نمیتونست موقعیت و پردازش کنه...
__هیو....هیووونگگگگگ
نامجون با شنیدن داد تهیونگ سریع خودشو بهش رسوند و اخمی کرد
__چته تهی...
با دیدن جیمین تو اون وضع حرفش نصفه موند...نفسش برید...
صدای لرزون تهیونگ دوباره دراومد
__ه..هیون..هیونگ..نمی...نمیتونم نگهش دارم..نمی
نامجون سریع نشست و جیمین و از بغل تهیونگ بیرون کشید... با نگاه کردن به صورتش دلش زیر و رو شد و نگاهش لرزید...
__چه..اتفاقی افتاده...چی..چیشده
با لرزیدن جیمین...سریع به خودش اومد و دست زیر پاهاش انداخت و بلند شد..
__در ببند و دنبالم بیا تهیونگ
تهیونگ که به زمین خیره بود سرشو بالا آورد و با چشمای خیس بهش نگاه کرد
__به خودت بیا تهیونگ پاشو...
سریع بلند شد وبه پاهای لرزونش توجهی نکرد  و پشت نامجون وارد اتاق جیمین شد...نامجون سریع جیمینو رو تخت گذاشت ...تهیونگ کنارش نشست و اشکاشو پاک کرد و دست سرد جیمینو گرفت...
__چیشده؟
جین همونجور که با اخم وارد اتاق میشد پرسید
و با دیدن صورت جیمین...سرجاش خشک شد...نامجون با بیچارگی گفت
__هیونگ چیزی نیست


جین نامجونو کنار زد و سمت تخت رفت دستشو جلو دهنش گرفت و با دستایی که میلرزید چتری طلایی جیمینو از صورت کبود و زخمیش کنار زد
__چیشده...
__کار جانگکوکه...من مطمعنم
نامجون حرف تهیونگ و قطع کرد
__ما نمیدونیم
سریع شماره جانگکوک و گرفت ...اما گوشیش خاموش بود نگرانش بود ولی الان وضعیت جیمین بیشتر نگرانش میکرد...
تهیونگ با گریه لب زد
__دستش...دستش کبود شده...
جین سریع چشمای خیسشو پاک کرد و رو به تهیونگ چرخید
__پاشو برو یه یه حوله و یکم آب ولرم بیار...نامجونا در ببند...یونگی نباید اینو ببینه..خدا رو شکر هوسوک نیست
تهیونگ با دستای لرزون از جاش بلند شد اما کم بود تعادلشو از دست بده جین با دیدن حالش رو به نامجون غر زد
__نامجونااا چرا واستادی برو اونایی که گفتمو بیار
نامجون نگاه خیرشو از جیمین گرفت و سریع از اتاق بیرون رفت تا وسایلو بیاره
جین آروم هودی مشکی و از تنش بیرون کشید
__این لباس جانگکوکه
نگاهی به تهیونگ کرد که اشکاش پشت سر هم میریخت و با خشم ملحفه ی رو تخت و توو مشتش فشار میداد
__الان وقت این حرفا نیست ببین حالش خوب نیست کمک کن شلوارشو دربیاریم خاکیه


نگاهی به هیونگش انداخت و اشکاشو پاک کرد...سریع شلوار جیمینو از تنش بیرون کشیدن که دیدن لباس زیری نداره  جین سریع سمت دستشویی رفت تا جعبه ی کمک های اولیه رو بیاره
تهیونگ نزدیکش شد اخمی کرد و رونای جیمینو از هم فاصله داد و با دیدن صحنه ی مقابلش وحشت کرد
__خدای من...وای خدا..هیونگ بیا...هیونگگگ
جین سریع از دستشویی بیرون اومد
__چیه
تهیونگ دستاشو رو سرش گذاشت و لباشو گاز گرفت
جین جلو رفت و با دیدن پایین تنه ی خونی جیمین...جعبه از دستش افتاد و قلبش تیر کشید...نامجون آروم در و باز کرد و با دیدن حال و روز جین و تهیونگ سریع حوله ها و ظرفی که توش آب گرم اورده بود و روی میز گذاشت...
__چیشده؟
جین خم شد و دستاشو رو پاهاش گذاشت...
تهیونگ همونطور که اشک میریخت با خشم گفت
__بهش تجاوز کرده...اون عوضی بهش تجاوز کرده میکشمش هیونگ...قسم میخورم میکشمش...

PainWhere stories live. Discover now