Part 17

2.3K 257 85
                                    

__بیا و این هادس و از دنیای تاریکش بیرون بکش...بیا و خودتو فدا کن برای من تا تمام وجودمو بهت بدم...بیا و پرسفونه ی من باش...

__ناشناس

*******************************
🔞🔞🔞🔞

اعصابش داغون بود و دلش اروم نداشت از طرفی به طور وحشتناکی براش تنگ شده بود و از طرف دیگه اصلا حس خوبی از تنها گذاشتنش نداشت...به خاطر سردردی که داشت خوابیده بود و این جانگکوک رو از بیدار کردنش و همراه خودش کردن منع میکرد...باید این اهنگ رو ضبط میکرد وگرنه اگر بایدی در کار نبود...الان کنار جیمین همونطور که بغلش کرده بود میخوابید و ارامش میگرفت....فهمیده بود حالا که به خواستش رسیده و داشتتش دور موندن ازش وحشتناک تر شده بود اونقدر براش سخت بود که همه متوجه حال آشفته اش شده بودن...دروغ نبود اینکه بگه بدنش درد میکرد...از نبودنش...از دلتنگی فاصله ای با دق کردن نداشت و از همه بدتر درد قلب بی قرارش بود که به رفتن و رسوندن خودش به عشق ترغیبش میکرد...فکر کرد قبلا عذاب میکشید ولی بیشتر اوقات با سرگرم کردن خودش با چیزایی که بهشون علاقه داشت فراموش میکرد ولی حالا لحظه ای از فکر عطرش...گرماش...و لبای دیوونه کننده اش بیرون نمیومد...جیمین بهش حس خونه رو میداد..حس امنیت و گرمای دلپذیر..حس مادر و پدرش...حس محبت خالص...حس دریا و اسمون و همه چیز...اینجا بود که میفهمید جیمین شده دنیاش و جدا شدن ازش اخر دنیاش به حساب میاد...چون همه چیز با اون بود که رنگ میگرفت و تکمیل میشد...

با اعلام تموم شدن کارش با تمام سرعت وسایلشو برداشت و تشکر کرد و سریع سمت در خروجی دوید...منیجر بیچاره هم مجبور بود پابه پاش بیاد و ازش بپرسه که ایا اتفاقی افتاده...اما جانگکوک با لبخند بزرگ و عجیبی بگه نه و فقط میخواد زودتر بره خونه...با غر هایی که سر راننده زده بود راه چهل دقیقه رو در عرض بیست دقیقه طی کرده بودند...با ایستادن ماشین سریع تشکر کرد و با سرعتی بی همتا خودشو جلوی در اپارتمان لوکسشون رسوند...حوصله ی پیدا کردن کلید و نداشت پس شروع به در زدن کرد....

با باز شدن در نیم نگاهی به جین هیونگ متعجبش انداخت
__سلام هیونگ
کوله و کاپشنشو رو مبل پرت کرد و سمت اتاق جیمین رفت و در و باز کرد..اما با دیدن اتاق خالی لبخندش محو شد..دستشویی و چک کرد اما اونجا هم نبوداخمی کرد و بیرون رفت
__هی کوک برگشتی؟نظرت درمورد اهنگ چیه؟
بی توجه به سوال نامجون سریع پرسید
__هیونگ جیمین کجاس؟
__مگه بهت نگفت؟
کلافه اخمی کرد
__چیو نگفته؟
نامجون شونه ای بالا انداخت
__جیمین و تهیونگ رفتن برای ضبط پارتشون تقریبا بیست دقیقه بعد اینکه تو رفتی

با شنیدن این حرف کل وجودش گر گرفت...میدونست جیمین امروز ضبط داره اما بهش گفته بود ساعت سه بعد از ظهر ولی اونطور که نامجون هیونگش گفته بود ساعت یک رفته بودن برای ضبط اونم با تهیونگ....جیمین گفته بود صبر میکنه تا با هم برن...ولی حالا با تهیونگ رفته بود...
خودشو روی مبل انداخت که با صدای خنده ی جین بهش خیره شد
__اوه این دوتا احمق باز تنها شدن
نامجون سمتش رفت
__مگه چیشده
__ببین چی توو گروه گذاشتن
سریع گوشیش و از جیبش بیرون کشید و با دیدن ویدیو مسیج های جیمین بلند شد و بع اتاقش رفت
چهار تا فیلم بود چندتای اولی سر صحنه ی موزیک ودیو بودن..با شنیدن صداش اروم میگرفت ولی با دیدن ویدیو اخر..به سختی جلوی خودشو گرفت که گوشیشو به دیوار نکوبه...

PainWhere stories live. Discover now