__عشقت همه جا رو گرفته....کل این اتاقو...کل دنیای من...امن ترین جای جهان...
__ناشناس
*******************************
نگاهی به قطره های آب که آروم از روی سرامیکای خاکستری سر میخوردن کرد....سقوط میکردن...با خودش تکرار کرد...سقوط...سقوط...سقوط...زندگی بدون جانگکوک چه جوری میتونست باشه؟چقدر طول میکشید تا بتونه عطرشو فراموش کنه...
گرمای نفس هاش...رد انگشت هاش...زمزمه های عاشقونه اش...
__جیمین؟
به تهیونگ نگاه کرد که رو به روش ایستاده بود
__برگرد...
آروم برگشت ...زندگیه بدون جانگکوک چجوری بود؟...الان کجا بود...چیکار میکرد...
تهیونگ اسفنجو اروم رو پوستش کشید
__خب خوب تمیز شدی...بزار آبو باز کنم
سمت شیر آب رفت و دماشو چک کرد....دستای کفیشو شست و سمت جیمین برگشت ولی با دیدن شونه های ظریفش که میلرزیدن دوش و انداخت و از بازو هاش گرفت و سمت خودش برش گردوند
__هیی چیشده؟
جیمین سرشو به سینه ی لخت تهیونگ تکیه داد و صدای هق هق اش توو فضای حموم پیچید...
تهیونگ اخم کرد و دستشو دور شونه اش انداخت
__جیمین چیشده؟
__نمیتونم....نمی..تونم...عاااه احساس میکنم دارم میمیرم...
__هیشش اروم باش...
__دلم تنگ شده ...دلم براش تنگ شده...
تهیونگ دوش آب و برداشت و رو بدن کفی جیمین گرفت
بعد از تمیز شدن بدنش اشکاشو پاک کرد و کاوری که رو گچ دستش بسته بودنو باز کرد سریع تن پوش سفیدشو برداشت و تنش کرد
__صبر کن کمکت کنم
ولی جیمین بی توجه بهش در حموم باز کرد و بیرون رفت...
داخل اتاق هیونگش ...در واقع اتاق خودش شد و سریع در و قفل کرد و همونجا پشت در رو زمین نشست...
صدای تهیونگ و جین که پشت در بودنو میشنید
__جیمین چی شده...جیمینا...درو باز کن..
صداشو صاف کرد و بلند گفت
__میخوام تنها باشم هیونگ لطفا
سرشو به در تکیه داد و دوباره اون سوال...زندگیه بدون جانگکوک چطور میتونه باشه؟...
نگاهی به دست گچ گرفتش کرد ...دوباره اون صحنه ها...دوباره داشتن برمیگشتن...صحنه های اون شب لعنتی...صحنه هایی که تا الان هر وقت جلوی چشمش میومدند...با تمام قدرت فکرشو ازشون دور میکرد...نمیخواست به یاد بیاره...اما خاطرات...خاطرات بد خیلی قوی بودن...ریشه میکردن توو عمق افکارت و بیرون نمیومدن...فراموش نمیشدن...فقط توو یه لحظه که فکرشو نمیکنی به روحت حمله میکنن....
صداش توو مغزش پیچید...صدای قشنگ و جذابش که هرزه خطابش میکرد...چند بار و ضربه های دردناکش....
اخمی کرد...
__چرا فکر میکنی من سونگوون و دوست دارم...؟این فکر از کجا اومده...
چشماشو بست و سعی کرد حرفاشو به خاطر بیاره
*__من اون روز همه چی رو شنیدم...همه چیزو...به خاطر منافع خودت و بقیه منو بازیچه کردی...چطور تونستی...چطور تونستی*
صاف نشست و زمزمه کرد
__اون روز همه چیو شنیدم...کی؟چیو؟...منظورش چی بود خدایا...
صدای جانگکوک توو سرش زنگ زد
*__منه احمق...منه خر رفته بودم برات ازون دوناتایی که دوست داشتی بخرم...من...وقتی برگشتم...حرفاشونو شنیدممم...چطور تونستی*
YOU ARE READING
Pain
FanfictionPain(فول شده💜) . . ژانر: ریل لایف• انگست•هارت جیمین•تجاوز•رومنس•اسمات . کاپل: کوکمین . . خلاصه: کسی از شما هست که پسر بیست و یک ساله ای و درک کنه که تو هوای سرد شبونه توو تراس اتاقش ایستاده؟کسی از شما پسر بیست و یک ساله ای رو درک میکنه که داره از د...