Part 24

1.6K 190 32
                                    

__میگن قلبت که بایسته میمیری...ولی قلب من ایستاد عشق من...درحالی که هنوز راه میرفتم و باز به تو فکر میکردم...مرده بودم ولی هنوز عاشقت بودم...چطور ممکنه؟

__ناشناس


*******************************

جیمین دستی به صورتش کشید...بلاخره فیلمبرداریشون برای امروز تموم شده بود ...قسمت های ران با اینکه خیلی هیجان انگیز بودن..ولی خیلی خستشون میکردن...فیلمبردارا... و بقیه رفته بودن هتل نزدیک به ویلایی که قرار بود اونجا بمونن تا صبح برای ادامه ی فیلم برداری برگردن...و یه اتاق خالی بود برای منیجرشون...که الان مطمعنن خواب بود...موهاشو عقب داد و وارد اتاقی که قرار بود با جین هیونگش بمونه شد...
با دیدن جانگکوک تعجب کرد و سمتش رفت
دست دراز شده ی جانگکوک و گرفت و کنارش نشست
__چجوری بدون تو بخوابم؟


جیمین به قیافه ی اخمالوش خندید و دستشو کشید...جانگکوک سرشو روی پاهای جیمین گذاشت
__میخوام برگردیم خونه
__فقط یه شبه کوکی..
موهای مشکی نرمشو نوازش کرد وبا دیدن نگاه خیرش چتری های بلندطلاییشو پشت گوشش داد
جانگکوک انگشت شصتشو روی گونش کشید
__فرشته ی من
لبخندی زد
__میتونم سال ها بشینم و فقط نگات کنم
__اونوقت ازم خسته میشی
__دوسال اینکارو میکردم...خسته کننده نبود...زیبا بود..
با تقه ای که به در خورد جانگکوک خودشو بالا کشید...
یونگی کمی در رو باز کرد و با دیدنشون اخمی کرد
__جیمین بیا شام امادس
با پوزخند جانگکوک سمتش برگشت
__مثل اینکه همه مثل تو نمیتونن زود ببخشن هیونگ
جیمین اب دهنشو قورت داد
__کوک
__نه...این حقمه جیمین...این چیزیه که باید انتظارشو میداشتم....من میدونم بد کردم هیونگ...میدونم چیکار کردم...ولی ...


شاید جانگکوک قوی بود...شاید اینجور نشون میداد که سخت میشکنه...شاید تنها نقطه ضعفش جیمین بود...ولی اون عاشقانه هیونگاشو دوست داشت و با این که میدونست مقصره نمیتونست رفتار سردشونو تحمل کنه...درسته از اون روز رفتاراشون سرد شده بود تنها کسی که مثل گذشته...نزدیک به گذشته باهاش رفتار میکرد نامجون هیونگش بود....نمیتونست اینو تحمل کنه...نمیتونست نگاه های سرد یونگی...اخمای تهیونگ..نادیده گرفتنای هوسوک...دزدیده شدن نگاه های جین و تحمل کنه...
با بغض ادامه داد
__سخته هیونگ...سخته اینجور دیدنشون...من...میدونم مقصرم ولی نمیتونم....حتی..جین..هیونگ...من..


با شکستن بغضش پشتشو به جیمین کرد و با خشم اشکاشو پاک کرد
با حس آغوش ارامش بخشش گریه اش شدت گرفت
جیمین برش گردوند و بغلش کرد و سرشو بوسید
__اروم باش کوکی ...همه چی درست میشه...من همه چیو درست میکنم...عزیزم گریه نکن...قول میدم...قول میدم همه چی درست میشه...
جانگکوک کمی ازش فاصله گرفت و صورت خیسشو با استینش پاک کرد
__متاسفم بیبی...


جیمین خم شد و گونه هاشو بوسید...پلکای خیسشو..بینی شو..و در اخر بوسه ی نرمی روی لباش زد
__گریه بسه...بیا بریم شام بخوریم..
جانگکوک نمیدونست باید جلوی این فرشته چجوری رفتار کنه...چجوری بهش بگه که دیوونشه...چجوری نشونش بده انقدر عاشقشه که اگه جیمین بهش بگه بمیر خیلی راحت همینجا رو همین تخت به زندگیش پایان میده...
__من گشنم نیست تو برو بخور
جیمین اخمی کرد
__یعنی چی پاشو ببینم...

PainWhere stories live. Discover now