به تابلوی به شهر خوش امدید رسیدند و ماشین با سرعت از تابلو عبور کرد و وارد شهر شد. جادهی صاف و اسفالت با کیفیت انها را ازار نمیداد.
سی دقیقه بعد جلوی خانهی جدیدشان توقف کردند و پس از پارک ماشین، هرسه پیاده شدند.
از ایوان سنگی جلوی خانه عبور کردند. گاراژ بزرگ خانه سمت چپ انها بود. در خانه توسط لایلا باز شد. هری و رابین پشت سر او به ترتیب وارد خانهی نوساز شدند.
پنج قدم بعد از وارد شدن به خانه راه پلهای چوبی بود که انها را به طبقهی بالا و اتاق ها راهنمایی میکرد. از سمت راست میشد سالن پذیرایی بزرگ را دید. سرویس بهداشتی کنار دری که به زیر زمین راه پیدا میکرد بود. پنجره نسبتا بزرگی به حیاط پشتی و همچنین به خیابان در سمت دیگر خانه بود. روی پارکت های قهوهای تیره خاک نشسته بود.
اشپزخانه انتهای خانه بود و کابینت های ابی-سفید نوری که از در تمام شیشه وارد میشد را پخش میکرد. در راه رسیدن به حیاط پشتی خانه بود. حیاط خالی از درخت و گل بود و فقط چمن های کوتاه نشده سبزی خود را نشان میدادند. نرده های چوبی قهوهای تیره، مرز بین خانه ها بود.
دو در کنار هم یکی به زیرزمین و دیگری به سرویس بهداشتی خانه راه داشت. سرویس با کاشی های گلبهی رنگ و روشور سفید سرامیکی با اینهی بزرگ بود. پله های منتهی به زیرزمین کمی ساییدگی داشت. زیرزمین نسبتا بزرگ بود. چهار اتاق مستر پر نور طبقهی بالا بود.
خانه قرار بود با وسایلی که یک ساعت بعد توسط کامیون باربر میرسید پر شود.
هری- من گشنمههه.
و روی صندلی چوبی -که از معدود وسایل باقی مانده در خانه بود- نشست.هری یه شلوار راحتی طوسی و یه تیشرت سفید ساده پوشیده بود. لایلا یه دامن بلند و تاپ سفید پوشیده بود. رابین هم با شلوار پارچهای قهوهای رنگ و پیراهن سفیدش امده بود.
لایلا هم روی مبل بنفش زهوار در رفته نشست و گفت
لایلا-بهتره یه چیزی بخوریم قبل از اینکه وسایل برسن.
رو به رابین میکنه
-باید بریم هتل این مدت که طول میکشه خونه اماده بشه؟رابین سرش رو میخارونه، به دیوار تیکه میده و میگه
-اره میریم ولی باید صبر کنیم وسایل رو بیارن.هری دستانش رو تکون میده و میگه
-من گشنمهههه.رابین-میخوای بری یکم توی شهر بگردی ببینی جایی پیدا میکنی چیزی بخری یا نه؟
هری بی حوصله دستش رو سمت پدرش دراز میکنه. رابین تیکهاش رو از دیوار میگیره و با دراز کرده بدنش به سمت جلو، کلید رو توی دست هری میذاره و میگه
-فقط مواظب باش هری.
YOU ARE READING
Our Song| L.S
Fanfictionهری با خانوادهش تازه از لندن به دانکستر اومدند و باید دو سال اخر دبیرستانش رو کنار دانش اموزای جدیدی بگذروانه که هیچی ازشون نمیدونه. تنها دوستی که توی شهر داره پری ادواردزه که از طریق اینترنت باهم اشنا شدن. لویی تمام سعیش رو میکنه که امسال هم کاپیتا...