ظهر یکشنبه، هری بالاخره به خانوادهش گفت که تصمیم داره پیش پدرش بمونه و رابین و لایلا هردو قبول کردند چون به هرحال هری یکی دو سال دیگه فارغالتحصیل میشد و دنبال زندگی خودش میرفت. هری ترجیح داد یک هفته استراحتش رو کنار مادرش بمونه و توی جمع کردن وسایلش بهش کمک کنه. لایلا یک هفته بعد، همراه وسایلش از خونه خارج شد و قول داد که کریسمس کنار هم جمع بشوند.
لویی تمرینات فوتبالش رو ادامه میداد و با سختگیری همهی بازیکنای تیم رو به کار میگرفت. استرس شروع بازی ها از درون میخوردش و هرچقدر هم که تمرین میکرد به نظرش کافی نبود.
هری و لویی شب ها با هم تلفنی صحبت میکردند و دربارهی اتفاقات روزشون میگفتند. هردوی آنها استرس شروع مسابقات رو داشتند. هری درمورد زندگی پدر و مادرش حرف میزد و نگران بود بعد از اون بین خانواده ش چه اتفاقی میوفته. لویی بهش اطمینان میداد که اتفاق بدی نمیوفته و اون میتونه همچنان کنار خانواده ش باشه و حمایت اونا رو داشته باشه.
****
روز دوشنبه، زنگ ناهار، همه دور میز نشسته بودند و غذا میخوردند. قرار بود همه بعد از اتمام کلاس هاشون بمونند و برای آخرین تمرین تیم فوتبال، کنار پسرا بمونند. هرچند هری باید توی تمرینات خودش شرکت میکرد و بقیه رو تنها میگذاشت.
روز مسابقه فرا رسید. مدرسه ۳ اتوبوس برای تیم فوتبال، تشویق کننده ها و تعدادی از دانش آموزان که قصد حضور به عنوان تماشاچی داشتند، مهیا کرده بود. بازی ساعت ۴ بعد از ظهر شروع میشد. اتوبوس ها باید ساعت ۲ حرکت میکردند تا به شهر کناری که حدود یک ساعت راه بود بروند.
سه شنبه، عملا همه ی کلاس ها تعطیل بود و معلم ها نمیتوانستد دانش آموزان رو مجبور به گوش دادن بکنند. افراد منتخبی که برای تماشای بازی میرفتند، به بقیه قول لایو گذاشتن میدادند تا همه آن هیجان رو حس کنند. موقع ناهار روز، همه به تیم فوتبال انرژی میدادند و از آنها انتظار برد قاطع –مانند چند سال گذشته- داشتند.
موقع رفتن که رسید، دانش آموزان دور اتوبوس جمع شده بودند و سرودهای دست جمعی میخواندند. بچه ها با انماری خداحافظی کردند و قول دادند بعد از بردشون باهاش تماس بگیرند. لیام، زین رو با خودش توی اتوبوس تیم کشید. هنگامی که لویی هم میخواست با هری همین کار رو بکند با تیلور خشمگینی مواجه شد که گوش هری گرفته و او را کشان کشان به اتوبوس تشویق کننده ها میبرد.
توی اتوبوس، همه استراحت میکردند و سعی میکردند انرژی خود را از دست ندهند. اواخر مسیر مربی ها توضیحات تکمیلی را میدادند و نکات مهم را گوشزد میکردند.
YOU ARE READING
Our Song| L.S
Fanfictionهری با خانوادهش تازه از لندن به دانکستر اومدند و باید دو سال اخر دبیرستانش رو کنار دانش اموزای جدیدی بگذروانه که هیچی ازشون نمیدونه. تنها دوستی که توی شهر داره پری ادواردزه که از طریق اینترنت باهم اشنا شدن. لویی تمام سعیش رو میکنه که امسال هم کاپیتا...