قشنگای من میشه قبل از خوندن این پارت چک بکنید که به همهی پارت ها ووت دادین؟!
مخصوصا پارت های ۲۳،۲۴،۲۵
ممنون از مهربونیتون❤️
آخر پارت میبینمتون________________________
دو هفته از اون اتفاق گذشته بود و حال هری بدتر شده بود. به هرجایی که نگاه میکرد تصویر اَنماری رو میدید. توی هر کدوم از عکسهای قدیمیشون، گردن اَنماری رو زخمی و خونالود میدید.
روز اولی که به مدرسه برگشت، حالش به شدت بد شد و بعد از اون روز -که یک هفته ازش میگذره- توی خونه مونده بود و رابین کنارش بود.
رابین سعی داشت به هری مهلت بده تا با اتفاق کنار بیاد و بعدش مشاوره و روانشناسی رو امتحان کنند. بعد از یک هفته سرکار نرفتن، مرد مجبور شد روز سه شنبه، هری رو توی خونه تنها بذاره و به کار خودش برسه.
هری زیر پنجره، روی پارکت دراز کشیده بود. چشم هاش رو بسته بود ولی بیدار بود.
گوشیش زنگ خورد ولی پسر همونطور توی جای خودش باقی موند تا بالاخره زنگ قطع شد.
بعد از اون تلفن خونه شروع به زنگ خوردن کرد. رابین گوشی تلفن رو توی اتاق هری گذاشته بود تا پسر بدون نیاز به بیرون اومدن از اتاقش، بتونه جواب زنگ رو بده.
تلفن روی پیغامگیر رفت و صدای جما توی اتاق پیچید و باعث شد چشم های پسر باز بشند.
جما-هری؟ میشه گوشی رو جواب بدی؟ هری میدونی تنهایی برات خوب نیست! مامان چند بار بهت زنگ زد ولی جوابش رو ندادی. اون داره میاد پیشتون تا تو رو بیاره لندن. برای یه مدت خوبه که توی اون فضا نباشی! مامان اینجا تنها زندگی میکنه. فقط میخواد مطمئن بشه حالت خوب میشه. لطفا بهمون زنگ بزن اچ!
****
لویی و زین بعد از مدرسه یکراست به خونهی هری رفتند.
اتفاقات جدید برای همه غیرقابل باور بود. لویی تلاش میکرد اتفاق اَنماری رو هضم کنه ولی درک اینکه چرا هری به این وضع افتاده یکم واسهش سخت بود. هری و اَنی خیلی وقت نبود که همدیگه رو میشناختند - حداقل نه به اندازهای که لویی، دختر رو میشناخت. ولی با تمام چیزها، لویی سعی میکرد کنار هری بمونه. نمیخواست پسر تنها بمونه و یه فکری به سرش بزنه.
رابین به پسرها برای امروز کلید داده بود تا راحت وارد خونه بشند.
لویی یکراست بالا رفت و بعد از در زدن وارد اتاق هری شد. پسر همونطوری کنار پنجره خوابش برده بود. لویی آروم کنارش رفت، صداش کرد و موهاش رو کنار زد.
YOU ARE READING
Our Song| L.S
Fanfictionهری با خانوادهش تازه از لندن به دانکستر اومدند و باید دو سال اخر دبیرستانش رو کنار دانش اموزای جدیدی بگذروانه که هیچی ازشون نمیدونه. تنها دوستی که توی شهر داره پری ادواردزه که از طریق اینترنت باهم اشنا شدن. لویی تمام سعیش رو میکنه که امسال هم کاپیتا...