لایلا و رابین از پنجشنبه شروع به کار رفتن کرده بودند و با اینکه تازه وارد دفتر شده بودند پروندهی مالی یکی از شرکت های بزرگ تجاری در دانکستر به اونها واگذار شده بود و اونها شب ها دیروقت به خونه می امدند.
هری صبح به اونها برای رفتنش اطلاع داده بود برای همین نگرانی نداشت. اون از پری خواست از ظهر به خونهشون بیاد و لباس و وسایلش رو هم با خودش بیاره تا باهم اماده بشوند و به مهمونی بروند.
برای ناهار هری سعی کرد غذایی که مادرش گذاشته بود رو گرم کنه ولی پری اون رو منصرف کرد و مجبورش کرد واسش تاکو بگیره.
تا ساعت شش صرفا روی تخت ولو شده بودند و فیلم میدیدند و بعد از اون اول پری و سپس هری دوش گرفتند و شروع به اماده شدن کردند.
پری که لوازم ارایشی مورد نیازش رو اورده بود با دیدن مجهز بودن هری شگفت زده شد
-خدایا چقدر رنگ لاکات خوشگلن. هیعع میشه این رو امشب بزنم؟
و یکی از لاک های صورتی کمرنگ هری رو برداشت.هری اروم خندید و تایید کرد.
پری با حوله تن پوش صورتیش وسط اتاق ایستاد و گفت
-خوب بچ! من میرم لباسم رو عوض کنم و تو موهات رو کامل خشک کن.و پشت پارتیشن چوبی گوشه اتاق رفت. هری موهای فر بلندش به ارومی خشک میکرد. پری یک دقیقه بعد برگشت و هری با دهن باز بهش خیره شد.
پری یه شلوارک جین کوتاه و بلوز سفید نیم تنهای که شونههاش رو به نمایش گذاشته بود پوشیده بود. دختر دست هاش رو به دو طرف باز کرد و وسط اتاق ایستاد
-خوب چطوره؟هری دهنش رو باز و بست کرد تا کلمات درست رو پیدا کنه
-این - این- خدایا تو خیلی خوب به نظر میرسی.
و سشوار رو کنار گذاشت و به سمت پارتیشن رفت تا لباسش رو بپوشه.پری پشت میز توالت نشست و ابی و سفید رو برداشت و شروع به لاک زدن انگشت های کشیدهش کرد.
بعد از دو دقیقه هری با ناله اسم پری رو صدا زد و ازش خواست به کمکش بره
-این زیپ شتی رو نمیتونم ببندم.پری زیپ پیراهن ابی هری رو به راحتی بالا کشید و هری به سمتش برگشت. پیراهن ابی رنگی که یقهی تقریبا بزش ترقوه های هری رو به خوبی نشون میداد و استین هاش تا سر ارنجش میومد. دامن چین خوردهش به قشنگی روی پاش قرار گرفته بود و تا بالای زانوش بود.
پری دست راستش رو توی هوا تکون داد
-واو بچ! خدایا من چرا پسر نیستم با تو باشم؟هری کوتاه خندید و کنار چشماش چین افتاد
-بریم واسه ارایش؟پری سریع به سمت لاک ها رفت تا ناخون هاش رو تکمیل کنه. هری یه لاک قرمز برداشت و شروع به لاک زدن کرد.
YOU ARE READING
Our Song| L.S
Fanfictionهری با خانوادهش تازه از لندن به دانکستر اومدند و باید دو سال اخر دبیرستانش رو کنار دانش اموزای جدیدی بگذروانه که هیچی ازشون نمیدونه. تنها دوستی که توی شهر داره پری ادواردزه که از طریق اینترنت باهم اشنا شدن. لویی تمام سعیش رو میکنه که امسال هم کاپیتا...