ماه مارس بالاخره از راه رسید. برف ها آب شدند ولی هنوز باران میباره.
ظهر پنجشنبه پسرها و انماری توی سالن غذاخوری مدرسه نشستهاند و لویی داره عقلش رو به خاطر بازی فردا از دست میده.
مرحلهی گروهی مسابقات تموم شده و تیم مدرسهشون به عنوان تیم اول گروه صعود کرده بود و فردا باید با تیم یکی از مدرسه های برایتون مسابقه میدادند. خوشحالی بزرگشون برای این بود که بازی توی زمین خودشون برگزار میشد.
تیلور و کارلی دست در دست هم وارد سالن میشه و بقیه برای نشستنشون جا باز میکنند.
تیلور وقتی متوجه نگاه خیرهی هری میشه نامحسوس سرش رو به چپ و راست تکون میده و باعث میشه هری چشم غره بره و آه بکشه. دو ماه از زمانی که دختر متوجه کراشش شد میگذره ولی هنوز هیچ حرکت خاصی نزده.
لویی با دیدن خواهرش به حرفهای استرسیش ادامه میده
-فردا برنده میشیم.
بقیه بچه ها تایید میکنند
-ولی بازی سختیه.
موهاش رو به هم میریزه
-نکنه مصدوم بشم؟!
با فکر تازهای که توی سرش میوفته، با هر دو دستش موهاش رو میکشه
-اگه مصدوم بشم چی؟ اصلا اگه تا قبل بازی چیزیم بشه چی؟
به سمت لیام برمیگرده
-لیاممم چیکار کنیم؟!لیام سر لویی رو میگیره و روی شونهش میذاره
-آروم باش لو! هیچی نمیشه.
با انگشتاش اروم سر لویی رو نوازش میکنه.هری دستش رو روی شونهی لویی میکشه و سعی میکنه به پسر بی قرار، کمی آرامش بده.
تیلور-لویی شما همهی مسابقات رو تا اینجا برنده شدید. فقط دوتا تیم هستند که کل بازی های گروهی رو برنده شدین.
لویی چیزی نمیگه ولی چشم هاش رو میچرخونه -هرچند کسی نمیبینه.
زین- اَنی تو واسهی بازی میای؟
اَنماری- فکر نکنم بتونم. از هفتهی پیش اوضاع بدتر شده.
همه با دلسوزی بهش نگاه کردند و هری گفت
-میخوای من پیشت بمونم؟ شاید بذارند بیام توی خونتون.اَنماری سرش رو تکون داد
- نمیذارن. تو هم بهتره بازی رو ببینی و واسهی من تعریف کنی.نایل-نگران نباش. خودم بهت میگم گل دوم رو چطوری زدم.
لویی که الان درحال خوردن بود گفت
-از این روحیهت خوشم میاد.زین-همه که مثه تو سر هر مسابقه کولی بازی درنمیارن.
لویی فقط بهش فاک نشون داد.
YOU ARE READING
Our Song| L.S
Fanfictionهری با خانوادهش تازه از لندن به دانکستر اومدند و باید دو سال اخر دبیرستانش رو کنار دانش اموزای جدیدی بگذروانه که هیچی ازشون نمیدونه. تنها دوستی که توی شهر داره پری ادواردزه که از طریق اینترنت باهم اشنا شدن. لویی تمام سعیش رو میکنه که امسال هم کاپیتا...