دو روز اول بودن در دانکستر تقریبا خسته کننده و درعین حال عذاب اور بود. روز اول رابین و هری برای ثبت نام او در مدرسه رفتند و لایلا برای معرفی خود به دفتر حقوقی مرکز شهر رفت تا هرچه سریع تر کارش رو اغاز کنه و این کار تمام صبح اونا رو درگیر کرد.
بعد از ظهر رابین به دفتر حقوقی رفت و لایلا و هری به خونهشون رفتند تا کار کارگرها رو از نزدیک مشاهده کنند.
روز دوم هرسه اونها برای خرید وسایل مورد نیاز خونه بیرون رفتند و تا غروب
دستشون به خرید بند بود و ناهار رو توی یکی از رستوران های فروشگاه خوردند.هری و پری هری از گاهی به هم تکست میدادن و پری مغازه ها و فروشگاه هایی که لازم داشتن رو بهشون معرفی میکرد.
روز سوم خونهشون تقریبا کامل شده بود . تصمیم گرفتند خودشون بقیهی کارها رو انجام بدند، پس رابین با کارگرها و دیزاینر جوان تصویه کرد.
هری از صبح مشغول باز کردن وسایل خودش بود. ساعت شش عصر بالاخره کارش تموم شد پس یه دوش گرفت و بعد جواب پیام های پری رو داد.
اون روز بالاخره بعد از یک هفته لایلا غذا پخت. هرچند غذا ساده بود ولی غذای خانگی بهشون حس خونه بودن داد.
****
سیگارش رو روی زمین انداخت و سریع یکی دیگه روشن کرد.
لویی-نکش انقدر این شتو.
وسیگار رو از روی لب دختر برداشت و روی زمین انداخت.انماری-خو چه گهی بخورم به جاش؟
لویی-بیا یه بار هم که شده تو زندگیمون گه نخوریم.
چشماش رو میچرخونه و میگه
انماری-خو چی بخوریم به جاش؟درحالی که به دیوار سیمانی تیکه داده بود، با کفش سفیدش خاک رو روی زمین جا به جا میکرد.
لویی-جمعه میای مهمونی جسی؟سرش پایینه و با چشماش حرکت پای راست لویی رو نگاه میکنه
انماری-هوممم. خوشم نمیاد ازش دختره افادهای رو.لویی-بچه خوبیه که.
شروع میکنه لاک صورتی دست چپش رو بکنه
انماری-اره با اون "عمهم خوانندهس، عمهم خوانندهس"خندهی کوتاهی میکنه
لویی-خو عمهش خوانندهس دیگه.چشماش رو میچرخونه و تیکهش رو از دیوار میگیره
انماری-ببینم چی میشه! اگه نایل بیاد منم میام.
YOU ARE READING
Our Song| L.S
Fanfictionهری با خانوادهش تازه از لندن به دانکستر اومدند و باید دو سال اخر دبیرستانش رو کنار دانش اموزای جدیدی بگذروانه که هیچی ازشون نمیدونه. تنها دوستی که توی شهر داره پری ادواردزه که از طریق اینترنت باهم اشنا شدن. لویی تمام سعیش رو میکنه که امسال هم کاپیتا...